6. عذرخواهی

150 24 45
                                    

در حالی که به اون پیام کوتاه نگاه میکردی چشمات از تعجب گشاد شد. کاملا کلافه و عصبی بودی. اون یجورایی با حرفهاش احساساتت رو زخمی کرده بود و حالا بهت پیام داده بود؟ ناله ای از رو کلافگی کشیدی و گوشیت رو روی تختت گذاشتی

"وات د هل؟ " به آرومی زمزمه کردی طوری که میکاسا رو بیدار نکنی
حدس زدی ' احتمالا داره بهت پیام میده تا یه جروبحث دیگه رو شروع کنه ' . نمیدونستی چیکار کنی. به آرومی انگشت شستت رو سمت اسکرین بردی تا جوابش رو بدی

یا حتی شاید اسمش رو به ارن تغییر بدی

ارن
سلام. ارنم

تو
باشه ارن. چی میخوای

ارن
که حرف بزنم؟ واسه چه
چیز دیگه ای باید بهت پیام بدم؟

تو
عه نه بابا . منظورم اینه
در مورد چی؟

ارن
واسه حرفی که تو
ماشین زدم متاسفم

ها؟ آهی کشیدی و گوشیت رو کنار گذاشتی. لبخند کمرنگی روی لبات نقش بست. با خودت فکر کردی 'شاید بالاخره بتونیم با هم دوست بشیم' . اگرچه بخاطر معذرت خواهی یهوییش گیج شده بودی ، با این حال میخواستی قبولش کنی. نمیخواستی حاشیه و درامایی باهاش داشته باشی. گوشیت رو دوباره برداشتی و متوجه شدی که هفت دقیقه سیت سین زدی و جوابشو ندادی

ارن
الو؟ اونجایی؟

تو
مشکلی نیست ارن
خوانده شده در 2:03

گوشیت رو کنار گذاشتی. احساسات در هم ریخته تو دلت جمع شد و خودتو روی تختت انداختی و چون خیلی خسته بودی به خودت زحمت عوض کردن لباساتو ندادی. اون پیام کوتاه توی ذهنت تکرار میشد . به خودت فحش دادی که چقد کوچیکترین چیزا میتونست باعث خوشیت بشه. افکارت رو کنار زدی و به تدریج به خواب عمیقی فرو رفتی

صبح فردا ساعت شیش و نیم بیدار شدی تا آماده بشی. به سرعت آلارمت رو خاموش کردی و چشمات روی هم افتاد. میکاسا هنوز خوابیده بود ، با اینحال چون کلاساتون ساعت هشت شروع میشد نمیخواستی بیدارش کنی. تصمیم گرفتی چهل دقیقه زودتر بیدارش کنی تا هردوتون برای رسیدن به محوطه ی کالج وقت داشته باشید

رفتی حموم تا یه دوش آب داغ بگیری. حین دوش گرفتن یاد پیامهای ارن افتادی. میدونستی که امروز قراره ببینیش و به شدت تمایل داشتی قبل شروع کلاسا باهاش حرف بزنی. میتونستی حداقل دوستش باشی تا امسال سال گند و پرمشکلی نباشه.

بعد از دوش گرفتن موهاتو خشک کردی. تو همیشه موهات و باز و آزاد میذاشتی و خب اولین روز سال دومت هم قرار نبود فرقی داشته باشه. در سکوت شیر آبو باز کردی تا دندونات رو مسواک بزنی چون قرار نبود صبحونه بخوری.
تصمیم گرفتی یکم آدامس بندازی توی دهنت و صبحت رو شروع کنی

COMPLICATED | Eren Jaeger (Persian Translation)Where stories live. Discover now