"صبر کن، پس تو داری میگی که ناخواسته از پرتگاه پایین افتادی
چون مست بودی و ملودی جذابی شنیدی، و عملا توی آب غرق شدی،
و بعد توسط یک پری دریایی بوسیده شدی-""سایرن!"
لیسا چشم هاش رو چرخوند و حرف جیسویی که روی مبل نشسته بود
و با چشم ها ریز شده بهش خیره شده بود، قطع کرد.بعد از اینکه لیسا رو مجبور کردیم شلوارش رو بپوشه و من پیراهنی
تنم کردم، منتظر موندیم تا رز بهوش بیاد.و وقتی هم که بهوش اومد، تصمیم گرفتیم بلاخره وضعیت جالب
خودمون رو توضیح بدیم.آهی کشیدم و سرم رو تکون دادم و به جیسو اشاره کردم که ادامه بده.
"اوکی، پس تو توسط یک سایرن بوسیده شدی.»
جیسو با نارضایتی به کلمهٔ اصلاح شدهٔ سایرن تأکید کرد،اما لیسا که مثل رز خیلی خنگ و ساده لوح بود، پیروزمندانه لبخند زد.
جیسو چشم هاش رو می چرخوند اما باز به حرفش ادامه داد.
"... روز بعد در کنار لیسای برهنه از خواب بیدار شدی و ناگهان
پاهاش بیرون اومد؟!"
ناباورانه پرسید.دوباره آهی کشیدم و با ناراحتی شروع کردم به مالیدن شقیقه هام،
"دقیقاً همین رو میگم!"
با صدای بلند فریاد زدم.مسخره به نظر میرسه، اما انگار خودمم باورم نمیشه که این جریانات
واقعاً اتفاق افتاده!من به معنای واقعی کلمه، یک سایرن رو در کنار خودم دارم!
رز ابروهاش رو با سردرگمی در هم کشید،
"خب، اما چطور؟ باید توضیحی در مورد اینکه اون چطور پا داره
وجود داشته باشه!"همهٔ ما لحظه ای سکوت کردیم و سعی کردیم جواب مشکلمون رو پیدا کنیم.
اما تا اونموقع متوجه نشدیم که جواب درست کنار من نشسته!
لیسا خندید و توجه ما رو به خودش جلب کرد.
به سمتش برگشتیم و دیدیم که با سرگرمی بهمون خیره شده بود.
"پس بالاخره نوبت منه که صحبت کنم؟ آره؟"
با بازیگوشی پرسید و با هیجان دست هاش رو به هم کوبید.چشمام رو چرخوندم و کمی تکونش دادم، و بی صدا بهش فهموندم که
ساکت شه و چیزی که باید بگه رو بگه!پوزخندی زد و صاف تر نشست،
"خب.. حدس میزنم شما از اساطیر یونان اطلاع داشته باشید؛ درسته؟"
پرسید و باعث شد هر سه، سرمون رو به نشونه آره تکون بدیم.لبخند زد و ادامه داد،
"پس این هم می دونید که ما زمانی همراهان پرسفون بودیم-"رز هینی کشید و دستش رو، روی سینه اش گذاشت و حرف لیسا رو قطع کرد.
"اما چون توسط هدس ربوده شده بود، دمتر شما رو نفرین کرد که
نتونید پیداش کنین و شما برای همیشه تبدیل به موجودات زیبایی
تبدیل شدید که ملوانان رو با صدای زیبای خودتون مسحور میکردید
و اونها رو به سمت مرگ فریب می دادید!"
YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒆 𝑺𝒊𝒓𝒆𝒏'𝒔 𝑳𝒊𝒈𝒉𝒕
Fantasyدر حال غرق شدن بودم ، تاریکی آروم آروم اطرافم رو فرا گرفته بود. عمق دریا منو از سطح زمین پایین و پایین تر می کشید تا جایی که دیگه نتونستم مهتابی رو که از بالا میدرخشید رو ببینم. این بود می دونستم وقت رفتنمه... اما، این موجود زیبا با موهای نقره ای رن...