@-Morningstarrr
تولدت مبارک بیبی چیکن من*-*
میدونم چیز کوچیک و کمیه ولی امیدوارم خوندنش تو روز به دنیا اومدنت، لبخند روی لبت بیاره💐
لایو❤
________________________
"تو مطمئنی نمیخوای پیشت بمونیم؟"
رز از جلوی در، در حالی که نگاهش به لیسایی بود که از پشت سرم به عکس های روی دیوار نگاه می کرد، پرسید.
ما تمام روز رو صرف به دست آوردن اطلاعات در مورد سایرن ها و سوال پیچ کردن لیسا کردیم، طوری که متوجه نشدیم کی هوا تاریک شد.
"مطمئن باش که خوبم."
با لبخند بهش اطمینان دادم.
برگشتم و به لیسا نگاه کردم و دیدم که یکی از قاب عکس هارو توی دستش گرفته و از هیجان جیغ میکشه.
با لبخند بزرگی که روی لب هاش بود، به سمتم برگشت.
"جنی نگاه کن!! این تویی، تو یه ابعاد کوچیکتر و داخل یک جعبهٔ شفاف!!!!"
قبل از اینکه کمی به عکس دقت کنه، بدون فکر اظهار کرد.
با دیدن رفتار های بامزه و ذوق کردن خالصانه اش، لبخندی شیرینی بهش زدم.
به سمت دوست هام برگشتم که دیدم پوزخند معنی داری، روی لبهاشونه.
ابروهایم رو براشون بالا انداختم و لبخندم رو خوردم.
"چیه؟"
نگاه عجیبی بین هم رد و بدل کردن و مجددا به سمت من پوزخند زدن.
"هیچی، فقط مطمئن شدیم چقدر حالت خوبه."
جیسو قبل از اینکه بازوی رز رو بکشه و به سمت ماشین ببرتش، با لحن مسخره ای کنایه زد.
قبل از اینکه در رو ببندم، اخمی نثارشون کردم و لب هام رو گاز گرفتم.
برگشتم و با دیدن لیسا که دقیقا یک اینچی من ایستاده بود و صورتش رو جلو آورده بود، با تعجب از جام پریدم.
نیشخندی زد و کمی نزدیک تر اومد که باعث شد آب دهنم رو صدا دار قورت بدم و بدنم رو منقبض کنم و به در تکیه بدم.
"چـ-چیه؟"
با استرس پرسیدم.
همونطور که بهم خیره شده بود، به صورتم نزدیکتر شد و با نگاه عجیبی براندازم کرد.
گرمی گونه هام و تند تر شدن تپش های قلبم رو کاملا احساس میکردم.
ناگهان دستش رو دراز کرد و به آرومی موهام رو نوازش کرد.
"موهای تو.. تغیر کرده!"
گفت و سرش رو با کنجکاوی کج کرد و کمی عقب رفت.

YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒆 𝑺𝒊𝒓𝒆𝒏'𝒔 𝑳𝒊𝒈𝒉𝒕
Fantasyدر حال غرق شدن بودم ، تاریکی آروم آروم اطرافم رو فرا گرفته بود. عمق دریا منو از سطح زمین پایین و پایین تر می کشید تا جایی که دیگه نتونستم مهتابی رو که از بالا میدرخشید رو ببینم. این بود می دونستم وقت رفتنمه... اما، این موجود زیبا با موهای نقره ای رن...