"ادیسه، ادیسه،
فراموش کن به کجا میری،
تمام کار هایی که می کنی رو فراموش کن،
به سمت من بیا.."همه چیز کم کم برام واضح می شد.
"کمکم کن سرنوشتم رو تغییر بدم."
در تلاش بر گرفتن اکسیژن نفس نفس زدم و قفسه ی سینه ام رو به چنگ گرفتم. به حالت نشسته در اومدم و با احساس ناگهانی درد و سرمایی که تو عضله هام پیچید ناله کردم.
نسیم ساحلی و سردی ازم رد شد و بدنم رو به لرزه انداخت. دندون هام رو به هم فشار دادم تا از تکون خوردنشون جلوگیری کنم. اما مگه کمکی می کرد؟
لباس های خیس و شنی ای هم که پوشیده بودم کاری برای گرم نگه داشتنم انجام نمی داد.سرفه ی دردناکی سر دادم. گلوم به لطف سرفه های متعدد خراشیده شده بود. مزه ی آب شور اقیانوس و ذرات کوچیکش رو روی زبونم احساس می کردم.
باعث شد به طرفی خم بشم و عوق بزنم. موج های آب به کف پاهام برخورد می کرد و آفتاب سوزان چشم های قرمزم رو می سوزوند. سعی کردم خاطرات گذشته رو به خاطر بیارم.
دیشب چه اتفاقی افتاد ؟
"لعنتی آره! جواب داد!" از جا پریدم و عقب رفتم. انتظار صدای زنونه ای رو کنارم نداشتم. حتیٰ نمی دونستم کسی بغیر من اونجا حضور داره. سرم رو برگردوندم و با دیدن منظره ی رو به روم هینی کشیدم.
یه.
دختر.
لخت.
کنارم نشسته بود و با برق خاصی تو چشم هاش به پاهای باریک و بلندش نگاه می کرد. لبخند بزرگی رو که روی لب های پُف کردش نقش بسته بودو تا به حال تو عمرم ندیده بودم.
منم که به پاهای برهنش خیره شده یا اون هم همینطور؟
احساس گرما مثل برق داخل بدنم پیچید و با خجالت سرم رو برگردوندم و دستامو روی چشمام گذاشتم.
"مـ-من پا دارم! واقعاً پا دارم!" زن با خوشحالی هوار کشید. سعی کردم خیلی نامحسوس از لای انگشتام بهش نگاه بندازم و متوجه شدم تلاش بر ایستادن داره.
سعی کرد تعادلش رو حفظ کنه. اما پاهاش ناامیدش کردن و ثانیه ی بعد با دماغ روی ماسه افتاد. ولی انگار براش مهم نبود. چرا که غلت زد و جیغی از شدت هیجان کشید.
سریع نگاهم رو به آب دادم تا به پشتِ لختش نگاه نکنم.
با لکنت زمزمه کردم، "اام. خـ-خانم؟"
از گوشه ی چشمم، زن مو طوسی رو دیدم که سمتم برگشت. نفسش رو با تعجب تو سینه حبس کرد.
داد زد، "تو!"
دستش رو به زمین گرفت و آسه آسه سمتم خزید. با نزدیک شدن چهره ی نرم، بی نظیر، و زیباش ناخوداگاه آب دهانم رو قورت دادم.کنارم نشست و کاری کرد که انتظارش رو نداشتم. دستاش رو دور بدن خیسم انداخت و منو محکم تو بغلش فشرد.
YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒆 𝑺𝒊𝒓𝒆𝒏'𝒔 𝑳𝒊𝒈𝒉𝒕
Fantasyدر حال غرق شدن بودم ، تاریکی آروم آروم اطرافم رو فرا گرفته بود. عمق دریا منو از سطح زمین پایین و پایین تر می کشید تا جایی که دیگه نتونستم مهتابی رو که از بالا میدرخشید رو ببینم. این بود می دونستم وقت رفتنمه... اما، این موجود زیبا با موهای نقره ای رن...