Part 7🍓

510 119 62
                                    

سلامممممممممممممم
من برگشتم🎉🎉🎉🎉🎉🎉
ببخشید که یکم طول کشید بیام. کرونا گرفته بودم خیلی حالم بد بود البته هنوزم خوب نشدم...
این قسمت رو هم با کلی گیجی نوشتم امیدوارم خودتون به بزرگی خودتون منو ببخشین اگر اشتباه تایپی کردم چون خودم به شخصه خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی...از این بدم میاد.
امیدوارم لذت ببرین از این پارت😇🌹

خودش رو به در کلاس رسوند و بعد از وارد شدن و بستن در، بهش تکیه داد


اینجا تنها کلاسی بود که همیشه خالی بود


به صدای قلبش که تند تر از همیشه میزد گوش د‌اد


نفس نفس کوتاهی زد و سعی کرد با کشیدن نفس های عمیق ریتم تند قلبش رو آهسته تر کنه


تقه ای به در خورد


-هان جیسونگ شی...


چشم‌هاش رو روی هم از حرص فشار داد


دوباره اومده بود.چرا ولش نمی‌کرد!؟


تکیه اش رو از در گرفت و آروم در رو باز کرد


مینهو دست به سینه وایستاده بود


-چیه؟


-چرا فرار میکنی؟


-تو چرا دنبالم میکنی؟ مگه گربه ای؟


مینهو اخم کمرنگی کرد


-چه ربطی داره؟


راستش خودشم نمی‌دونست ربطش چیه ولی فقط با چرت و پرت گفتن و گیج کردن مینهو میتونست خونسرد بودن خودش رو نشون بده


که البته همش فیلم بود!


-بریم الان استاد میاد...


خیلی شیک بحث رو پیچونده بود!


البته این فقط نظر خودش بود.


قدم هاش رو سمت پله ها که انتهاش می‌رسید به کلاس خودشون برداشت و متوجه مینهو شد که اونم داره قدم هاش رو دنبال میکنه


وارد کلاس شدن و با ورودشون فلیکس و چانگبین براشون دست تکون دادن


مینهو سر جاش نشست و چانگبین با گرفتن بازوم منو سمت خودش کشید


-چیشد؟


-هیچی.


چانگبین به مینهو که حواسش نبودو سرش با کتابش گرم بود نگاه کرد و دوباره بهم نزدیک شد


-گفت انداختیش زمین و میخوای ازش فرار کنی!


-درست گفته ولی لعنتی پیدام کرد..من عمدی ننداخته بودمش زمین بهم خوردیم اون خورد زمین!


با وارد شدن استاد به کلاس حرفشون نصفه موند و چانگبین بالاخره رضایت داد تا بحث تموم بشه!


/////////


سرش رو بین دوتا دستش گرفت


واقعا خنده دار بود...


تیمی که همیشه عه خدا 5نفره اجرا می‌کرد حالا به خاطر شکستن دست یکی از ممبرها دیگه نمیتونست اجرا داشته باشه!


اونا همیشه توی شهر اول بودن..قرار بود برن کشوری!


واقعا مسیح با خودش چه فکری کرده بود که این بلا دقیقا همین موقع باید به سرشون نازل میشد


بهشون خیلی خیلی لطف کرده بودن و 10 روز برای پیدا کردن ممبر جدید وقت داده بودن..واقعا خسته نباشن!


توی این 10 روز لعنتی دقیقا باید چه گلی به سرشون میزدن؟


چطوری میشه بتونن توی ده روز باهم هماهنگ شن؟


دستش رو روی میز کوبید و توجه سه نفر دیگه توی اتاق رو جلب کرد


-اینطوری نمیشه! باید یه کاری بتونیم بکنیم..همیشه یه راهی هست!


شروع کرد توی اتاق راه رفتن و فکر کردن


-هیونگ؟


برگشت و نگاهش رو به ووبین داد


-میگم به نظرت بهتر نیست دنبال کسی باشیم که قبلا اینکاره بوده یا حداقل یه چیزایی بلد باشه؟ اینجوری حس میکنم زمان کمتری نیاز داشته باشیم.


-درسته هیونگ.من با ووبین موافقم.


سونگمین موافقت خودش رو نشون داد و باعث شد نفر سوم کمی بیشتر فکر کنه.


-هرچی چان هیونگ بگه..من حرفی ندارم..میدونین که کلا با شخصی جدید هم مشکلی ندارم. حتی اگر بخواین میتونم خودم بهش کمک کنم.


لبخندی بهش زدم و سعی کردم آروم تر باشم..


عصبانیت فقط باعث میشه ارتعاش گروهمون پایین بیاد و به همه استرس وارد بشه.


سعی جو مثبت رو وارد گروهشون کنه


-پس من میرم از مامانم لیست کسایی که توی این کار خوبن رو بگیرم..


گفت و از جا بلند شد و به بیرون کلاس رفت


جلوی دفتر وایستاد و بعد از زدن چند تقه به در وارد شد


با دیدن مادرش لبخندی زد و تعظیم کوتاهی کرد


-روز بخیر.


-اوه چان..انتظار داشتم الان پکر و عصبی ببینمت..این صورت خندان چی میگه؟


مادرش از پشت میز بلند شد و سمتش قدم گذاشت


-مامان ازت کمک میخوام.


-حتما عزیزم. من برای کمک به تو و گروهتون تموم تلاشم رو میکنم.


بنگ جان سمت مادرش رفت و کوتاه بغلش کرد


بعد از چند ثانیه کوتاه از مادرش فاصله گرفت


-میشه یه بنر درست کنی در رابطه با گروهمون؟ لازم. نیست حتما اتفاقی که واسه هوجونگ افتاده رو و همچنین لفت دادنش از گروه رو بگین توش.فقط میخوام داوطلب جمع کنم و از بین اونا بهترین رو انتخاب کنم.


مادرش کمی فکر کرد


-درسته اما به نظرت بهتر نیست یه جایزه ای هم بزاریم؟ اینجوری بیشتر جذب میشن...
لبخند گنده ای زد
-عالیه!



شرط پارت بعد +13ووت😇😍
شبتون شیک کیوت میوتاااااااااا🍒🍫

...Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon