part15✨

299 57 21
                                    

جیسونگ سریع به سمت مادرش رفت.
نباید میذاشت چان متوجه بشه که اون دروغ گفته و دستبندی در کار نیست.
اون فقط اونجوری گفته بود که چان تا آخر اجرا دووم بیاره و فکر کنه با اون دستبنده.
دستی توی موهاش کشید و بهمشون ریخت:
-مامان تو میتونی زودتر بری.
-ولی من هنوز فلیکس رو ندیدم!
لعنتی به زمین و زمان فرستاد و به سرعت کیف رو از دست مادرش بیرون کشید.
-خونه حرف می‌زنیم.
مادرش متوجه کلافه بودن جیسونگ شد و بهش اجازه داد این یک بار رو پسر لجبازش کنار بکشه.
-باشه.
مادرش کوتاه گفت و با برداشتن کیف اصل خودش، به سمت بیرون سالن رفت.
به سکو نگاه کرد و با ندیدن چان روی استیج، متوجه شد پسر بزرگتر چند دقیقه ای میشه که استیج رو ترک کرده.
باید پیداش میکرد.
بدون اون دستبند چان متوجه میشد دونسنگ عزیزش بهش دروغ گفته!
و جیسونگ اصلا دوست نداشت این اتفاق بیوفته.
به سمت بیرون دویید و شونه اش به کسی برخورد کرد.
قبل از افتادن شخص، با حلقه کردن دستش دور کمر اون شخص و گرفتن شونه اش تونست بین هوا و زمین بگیرتش.
نگاهش تو نگاه مینهو قفل شد.
هر دفعه مینهو؟
لی مینهو؟
-بازم تو؟ چرا هر دفعه به تو میخورم؟
مینهو خندید و نگاه جیسونگ به لبهاش افتاد.
اون این لبارو بوسیده بود.
نامردی بود اگر از کاری که کرده بود فرار کنه.
مینهو تو جاش صاف شد و جیسونگ سریع دستش رو گرفت و به دنبال خودش به داخل کلاس کشوند.
قبل از اینکه مینهو حرفی بزنه، لبهای جیسونگ روی لباش کوبیده شد و اجازه اعتراض رو ازش گرفت.
به اولین دیواری که نزدیکشون بود مینهو رو چسبوند و با تسلط بیشتری لبهاش رو بوسید.
مینهو از بهت بیرون کشیده شد و اونم شروع به بوسیدن جیسونگ کرد.
حس خیلی خوبی از این بوسه می‌گرفت.
ولی...
ولی جیسونگ گفته بود از بوسه اشون حس خوبی نگرفته. پس این چی بود؟
آروم جیسونگ رو هل داد:
-چیه؟
همون‌طور که نفس نفس میزد پرسید و هیچ جوابی از جیسونگ نگرفت.
-چیشده؟
دوباره پرسید و بازهم سکوت تحویل گرفت.
-برام مهم نیست بقیه چی میگن. من واقعا دوستت دارم.
با اعتراف یهویی جیسونگ، مینهو یکه ای خورد.
یعنی چی؟
یعنی جیسونگ هم ازش خوشش میاد؟
پس چرا...
-قبلا از حسم مطمئن نبودم. ولی الان مطمئنم.
لبخندی زد و دستای مینهو رو گرفت:
-بیا قرار بذاریم مینهو.



هایییییی
من برگشتم پس از چند سال😂🥲
ببخشید به خاطر کنکور نمیتونستم بیام.
جدا درسام خیلی زیاد بودن و نمیتونستم ادامه فیک رو آپ کنم.
حس میکنم یه سریا خیلی منتظر ادامه اش بودن.
قول میدم بیشتر سعی کنم منظم باشم تا زودتر تموم بشه اون یکی فیکمو آپ کنم🥰😍
ممنونم که صبوری میکنین❤️🐾

...Onde histórias criam vida. Descubra agora