⚜part ten:Suspicious⚜

74 28 8
                                    

مشکوک🧐
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜

یون لی:میدونی خیلی داری زیاده روی می‌کنی؟

ماگ قهوه رو از زیر دستش کشید و باعصبانیت خالی کرد تو سطل آشغال که باعث پرخاشگری مرد مقابل شد..

کریس:داری چیکار میکنی...یاااا!!!

یون لی:این پنجمین لیوان قهوه که امروز میخوری به اون چشمات یک نگاه انداختی شدی عین اون شخصیت عروسه تو کارتون عروس مرده اسمش چی بود؟؟؟
یکم فکر کرد و تا یادش اومد با بشکنی انگشت اشاره به طرفش گرفت:امیلی🙂

اخمای کریس بیشترو بیشتر تو هم میرفت.

کریس:میشه دست از دیدن اون کارتون های بچه گانه برداری.

باعث شد لبخند لی به چهره ناراحت بده.

لی:با پشت میز بودن و نخوابیدن می‌خوای به چی برسی دقیقا...اینو روشن کن؟

کریس پوفی کشید و دوباره نشست سر میزش:بیخیال.

سعی کرد به قهوه نازنینش که تا چند دقیقه پیش قبل از سقوط داخل سطل آشغال داشت بهش چشمک میزد فکر نکنه..از اون طرف استاد لی داشت تو برگه هاش سرک می‌کشید ببینه اون مرد دقیقا برای چی داره این بلا رو سر خودش میاره؟؟
و با دیدن برگه ها چشماش هشت تا شد!!

یون لی:داری دقیقا با سوابق این چهار نفر چیکار میکنی؟

با تکرار کارش یعنی همون نفس عمیق به صندلی پشتی داد و سر خودشو ماساژ میداد
که این حرکتش به لی نشون میداد که یک چیزی داره آزارش میده..
جلوی میز کریس روی اولین مبل نشت و با جدیت بهش نگاه کرد...هر چی نباشه کریس
کوچیکتره و راه نداره اگه بتونه از دست پاسخ دادن به سوالاش در بره...

یون لی:کریس من...شما هارو مثل کف دستم میشناسم...و دانشم داره میگه تو چیزی رو به من نمیگی...اونم نه یک چیز معمولی...رفتار اخیرتم با اون سه نفر جز بقیه منم متعجب کرد..چون هردومون میدونیم جز نافرمانی بیرون انداختن اونا بهونه بود...نافرمانی یک تلنگری بود تا اونارو خلع کنی...حالا زود،تند،سریع بگو اینجا چخبره؟

تمام مدت نگاه مرد پشت میز روش افتاده بود و اون بی وقفه رگباری حرفاشو زد که نتونه جلوشو بگیره...وحالا باید منظر میشد تا جواب بگیره..کریسم مقاومتی نکرد.

کریس:بهشون مشکوکم هیونگ.

بی معطلی جواب داد و یون لی کمی جا خورد. کریس هم با دیدن قیافش سعی کرد بیشتر توضیح بده.

کریس:من احساس میکنم دلیل اومدن اونا به این سازمان یک چیز فراتر از همکاری و اینکه
بخوام بهشون اعتماد کنم اصلا برام آسون نیست...نه ....نمیشه.

با اطمینان تمام گفت و وقتی به آخر جمله رسید ابروهاشو به نشونه نه بالا برد و سرشم به همون زاویه بالا حرکت داد.

⚜The Real Charlie angels{season 1}⚜Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang