part"4

169 50 21
                                    

«در میان گرگ‌ها»
Warning 🔻

" طبق گزارش بازرس کل پرونده، جسد مقتول مونث بعد از سه هفته درحالی که شرایط نامساعدی داشت، در محدوده‌ی تالاب اوپو کشف شد. "

جرعه‌ای از قهوه‌ی گرمش رو نوشید و به شنیدن اظهارات بازرس در رابطه با جسد ادامه داد؛
" جسد مقتول فاقد چشم بود؛ بعد از بررسی مشخص شد که چشم‌ها با بیست ضربه‌ی چاقو به هر چشم از بین رفتن، طول تیغه‌ی چاقوالکتریکی هم پانزده سانتی‌متر گزارش شده که تا انتهای جمجمه مقتول فرو رفته و با سوزوندن بافت‌ها، به مغز آسیب وارد کرده. لب‌ها و زبان مقتول بریده شده و همچنین شکستگی دندان‌ها و فک نشون میده که مقتول مورد ضرب و شتم قرار گرفته. "

پلک‌هاش رو روی گذاشت؛ توانایی هضم این حجم از خشونت برعلیه یک خانم برای چانگبین دشوارتر از هرچیزی بود.

" به جز صورت و سر مقتول، مابقی قسمت‌های بدن کاملا سالم بودن. "

دستی به صورتش کشید و به تصاویر مقتولین خیره شد؛
-به صورت همشون آسیب زده، چرا فقط صورتشون؟

صدای آلارم ساعت با رسیدن اعداد آبی به عدد 6، به گوش رسید. طبق عادت، شلوار جاگر و هودی مشکی ساده‌ای به تن کرد و برای ورزش صبگاهی از خونه خارج شد.

" قاتل در تاریخ 20نوامبر 2597 دستگیر شد. تست اعتیاد به هر نوع ماده‌ی مخدر و الکلی منفی بود و این نشون میده قاتل مذکر در هنگام قتل‌ها کاملا هوشیار بوده."

چانگبین با عصبانیت دندان‌هاش رو بهم فشرد.

"بررسی‌های مغزی و عصب شناسی نشون داده که قاتل، در بخش‌های اصلی مغز، مثل قشر پیش مداری و لوب‌های گیجگاهی، که بیشترین اثر گذاری روی رفتار افراد رو داره، دچار کمبود ماده‌ی خاکستری هست."

از سرعت قدم‌هاش کاست؛
-توی همشون این مورد رو میبینم!

به تصویر اسکن مغزی قاتل خیره شد؛
-درسته...

سری به نشونه‌ی تایید تکون داد و به بخش قرمز رنگ بالای چشم‌های قاتل در اسکن مغزی نگاه انداخت؛
-این قشر پیش مداری... جایی که اخلاق و وجدان رو کنترل میکنه توی تموم این بی‌وجدان‌ها خرابه

عصبی دَمی گرفت و این بار با صدای بلند شروع به حرف زدن کردن؛
-یعنی داریم بین یه سری قاتل بالفطره زندگی میکنیم؟ حتما باید یکی رو بکشن که ازشون اسکن مغزی بگیرید؟ چرا این کارو قبل از ورود همچین افرادی به جامعه انجام نمیدین؟

مسیر پنج کیلومتری تا باشگاه تیراندازی، با گوش دادن به ادامه‌ی پرونده‌ی قتل طی شد و زمانی که چانگبین به باشگاه رسید، انعکاس پرتوهای خورشید بر روی برف‌های سفید دیده میشد.

کارتش رو مقابل جایگاه اسکن قرار داد و چند ثانیه بعد وارد راهروی کوتاه باشگاه شد؛ درست مثل همیشه چانگبین تنها کسی بود این ساعت از روز برای تمرین به باشگاه تیراندازی سر میزد و صدای شلیک اسلحه‌ی محبوبش سکوت سالن بزرگ سفید رنگ رو میشکست.

MazeOfMemoriesWhere stories live. Discover now