part"6

130 37 20
                                    

«کیش و مات»

تمام دوساعت گذشته رو روی زمین سرد نشسته بود و با چشم‌های پُر از اشکی که تصمیمی برای سبک کردن ابرهای غم نداشتن، به رفت و آمد افرادش خیره شد. همه چیز بهم ریخته بود؛ دست‌های آغشته به خونش رو مقابل صورتش گرفت و از بین شیار انگشت‌هاش به خیابانی که خالی از اجساد بود، چشم دوخت.
هنوز هم تصویر جسد دخترک روی آسفالت‌های سیاه رنگ، روی پرده‌ی چشم‌هاش نمایش داده میشد و پلک زدن‌های مداومش راه حل مناسبی برای رهایی از این کابوس واقعی به نظر نمیرسید.

از پشت دیواره‌های زرد رنگی که برای مخفی نگه داشتن محدوده‌ی عملیاتی بود، چهره‌های پُر هیجان خبرنگاران رو میدید، که برای تهیه گزارش و کسب در آمد سر از پا نمیشناختن.
چطور مرگ دیگران میتونست منبع درآمد و شادی افراد دیگه‌ای باشه؟ چطور انسان به این درجه از حقارت رسیده بود؟ به نظر میرسد که حیوانات از انسان‌ها متمدن‌تر بودن؛ گاهی از خودش و از نوع بشر متنفر میشد.

مرد جوانی مقابلش زانو زد و چانگبین به آرومی دست‌هاش رو پایین انداخت.
-سرپرست ارشد باید برگردیم

مدت زیادی روی زانوهاش نشسته بود و حالا به سختی پاهاش رو حس میکرد. با کمک گرفتن از مامور به سمت خودروی پزشکی قانونی قدم برداشت و بعد از شستن
دست‌هاش، روی صندلی یکی از خودروهای پلیس جا گرفت.

با وجود تمیزی خیابان، هنوز هم بوی خون به مشماش میرسید و چانگبین نمیدونست توی واقعیت قدم برمیداره یا این که توی توهم غرق شده. این اولین بار بود که وحشت تمام وجودش رو فرا میگرفت و به چانگبین اجازه‌ی تفکر نمیداد.

شاه این صفحه‌ی شطرنج هرکسی که بود، به خوبی نقطه‌ی ضعف حریف رو شناسایی کرده و با استفاده از همین نقطه‌ی ضعف، راهی برای نفوذ به قلب سربازان حریف پیدا کرده بود؛ حالا چند حرکت ساده برای کیش و مات کردن شاه مقابلش کافی به نظر میرسد. نقطه‌ی ضعف چانگبین، کودکان و زن‌ها بودن و با دسترسی حریف به این وزنه‌ی سنگینی که از جنس ترس بود، سرپرست ارشد قل و زنجیر شده، به اعماق دریای شکست پرت میشد و سنگینی که روی قلبش قرار میگرفت، چانگبین رو توی ماتم غرق میکرد.

چند ضربه‌ی آروم به شیشه‌ی تیره‌ی خودرو زده شد و چانگبین به آرومی تکیه‌اش رو از در خودرو گرفت؛ انگشت‌های لرزونش، کلید آبی رنگ رو برای پایین کشیدن شیشه لمس کردن و چشم‌های تارش برای دیدن تصویر مقابلش چند باری باز و بسته شدن. به آرومی لب زد، اما صدایی شنیده نشد. برای بار دوم تلاش کرد و صدای ضعیفی به گوش رسید؛
-چی شده؟

بازرس نام صفحه‌ی سفید رنگ مانتیور مجازی که مقابلش قرار داشت رو به کنار هُل داد؛
-ارشد سو مطمئنید که حالتون خوبه؟

چانگبین دستی به چشم‌های سرخش کشید؛ میخواست با فشردن، بینایی رو از اون‌ها بگیره تا شاید ذهنش مجالی برای تمرکز روی واقعیت پیدا کنه.
-خوبم، چی شده؟

MazeOfMemoriesWhere stories live. Discover now