part"0

363 87 74
                                    

«فصل صفر»
بوسه‌های ریزی مسیر تکراری سَرشونه تا ناف مرد رو بار‌ها و بارها طی میکردن و هر بار به یک بوسه‌ی سبک روی لب‌هاش ختم میشد. از دیدن چشم‌های براق معشوقه‌اش، در حالی که دسته‌ی کوچکی از موهای لَخت و مشکی صورت استخونیش رو قاب گرفته بود و بوسه‌هایی که رو روی لب‌های زیباش می‌گذاشت، لذت میبرد.

انگشت‌هاش رو دایره‌وار روی شونه‌های پهن و عضلانی مرد میچرخوند و گاهی هم موهای پشت گردنش رو لمس میکرد.

بوسه‌ای روی پلک راستش نشست؛
-دورت بگردم!
و بعد پلک چپ.

هیونجین کوتاه خندید؛
-دوسه دور؟

چانگبین بوسه‌ی طولانی روی لب‌های هیونجین گذاشت؛
-آره،دو سه دور

موهای بلند و مشکی رو از روی پیشونی هیونجین کنار زد؛
-دوست داشتنت خیلی قشنگه...

به پشتیِ نرم مبلِ طوسی رنگ تکیه زد و نظاره‌گر بدن برهنه‌ی هیونجین شد؛
-اینقدر که نمیدونم چطوری توصیفش کنم

هیونجین دست‌هاش رو به پشتی مبل رسوند و صورتش رو مُماس با صورت مردونه چانگبین قرار داد؛
-با بوسه‌هات داری توصیفش میکنی؛ تکراریه درحالی که هربار قلبت رو، قلبم رو به تپش میندازه...

کمی جلوتر رفت، حالا لب‌های گرمشون باهم در تماس بود؛
-هر روز این دوست داشتن رو توی قلبت داری، توی قلبم دارم؛ اما هر بار با دیدن چشمام، با دیدن چشمات، قلبت، قلبم، میخواد که بیشتر توی بغلت بگیریم، توی بغلم بگیرمت.

چانگبین با فشار کمی به گردن هیونجین، بوسه.ی طولانی رو شروع کرد. انگشت‌هاش بین موهای به رنگ شب معشوقه‌اش می‌گشت. درک زمان و مکان رو از دست داده بود و تنها به رقص لب‌های هیونجین روی لب‌هاش فکر میکرد.

مشت محکم هیونجین روی سینه‌اش نشست و ترسیده از چانگبین فاصله گرفت؛ به سرعت از روی پاهای مرد بلند شد و قدم‌هایی به عقب برداشت. با دست‌های لرزونش به موهای سرش چنگ می‌انداخت و هربار دسته‌ای از موهای مشکی رو می‌کشید؛
-چرا لمس میکنی؟ چرا موهامو میکشی؟

دست راستش رو به سمت لب‌هاش رسوند و باوحشت سعی میکرد تا خیسی اندک لب‌هاش رو پاک کنه؛
-پاک نمیشه؟چرا اینا پاک نمیشه

چانگبین عصبی از روی مبل بلند شد؛ دوباره این اشتباه رو تکرار کرده بود.
هیونجین وحشت زده چند قدم دیگه به عقب برداشت؛
-نیا... سمتم نیا

چانگبین چنگی به موهای کوتاهش انداخت و مجدد روی مبل نشست.
هیونجین به سرعت هودی مشکی رنگ چانگبین رو از روی زمین برداشت و بعد از پوشیدنش سعی کرد باز هم لب‌هاش رو تمیز کنه.
-باید برم

نگاهی به اطراف انداخت؛
-ریموتم؟ ریموت ماشین کجاست؟

قطره‌های اشکی که روی گونه‌ی گُر گرفته‌اش می‌چکید روبا آستین لباسش پاک میکرد؛
-اگر نرم بازم با اون کمربند منو میبنده... باید فرار کنم

چانگیبن دَم عمیقی گرفت؛
-هیونجین...
-میشنوی؟ داره صدام میکنه؟ داره دنبالم میگرده؟ اما من ریموتمو پیدا نمیکنم

کوسن‌های زرد رنگ رو به اطراف پرتاب میکرد؛
-صدای پاهاشه، داره میاد پایین... داره میاد

چانگبین به آرومی از روی مبل بلند شد؛
-منو ببین...

قدمی به سمت هیونجین برداشت؛
-با توام منو ببین

پسر بالاخره ریموت مشکی رنگ رو پیدا کرد. لرزش دست‌هاش به قدری زیاد بود که ریموت‌های خودرو و دَر پارکینگ با صدای کمی به یکدیگه برخورد میکردن؛ نباید با این وضعیت پشت فرمان می‌نشست.

چانگبین از غفلت هیونجین به بهترین شکل استفاده کرد و پسر رو به آغوش کشید. تنها راه حلی بود که به ذهنش میرسید؛ هرچند راه حل مناسبی نبود و صورتش مهمون مشت محکم هیونجین شد.

با زمین خوردن چانگبین از شدت ضربه، هیونجین کلاه هودی رو روی سرش کشید و به سمت پارکینگ دوید. هر چند قدم به پشت سرش نگاه میکرد، اما نبود نور یا شاید هم ترسی که داشت باعث میشد تا درک درستی از محیط اطرافش نداشته باشه.

دَر چوبی و سنگین خونه رو به سختی باز کرد و بدون پوشیدن کفش از پله‌های سنگیِ سرد پایین رفت.به سختی ریموت دَر پارکینگ رو پیدا کرد و بعد از فشردن دکمه سبز، به سمت خودرو نیسان مشکی رنگش دوید و روی صندلی جا گرفت. جایگاه ریموت رو توی نور کم پارکینگ پیدا کرد و با فشردن کی‌لِس استارت، صدای غرش موتورِ خودرو به گوش رسید.

در پارکینگ به کندی باز میشد؛
-باز شو... باز شو

وحشت زده اطراف رو از میگذروند.
درِ خودرو یک‌باره باز شد و هیونجین رو وادار کرد که با تمام توانش برای بستن دوباره در تلاش کنه.
چانگبین نالید؛
-هیونجین... من متاسفم

اما هیونجین تنها با گریه از چانگبین میخواست تا اجازه بده دَر رو ببنده؛
-ولش کن... باید برم... تو نمیدونی چقدر فلز اون کمربند روی گردنم فشار میاره، نمیدونی خیلی دردم میگیره

قطره‌ی اشک لجباز روی گونه‌ی چانگبین نشست، دست‌هاش لبه‌یِ در خودرو رو رها کردن و مرد روی زمین نشست؛
-کی قراره منِ احمق به خودم بیام و این کارو نکنم

هیونجین یقه‌ی هودی رو کمی پایین کشید؛
-ببین...

با انگشت‌های گرمش خطوطِ تیره‌ی روی گردنش رو لمس کرد؛
-ببین اینجوری میشه، بعد...بعد زخم میشه، بعد جاش میمونه، بعد نمیره، هرکاری کنم نمیره...

در حالی که در خودرو رو می‌بست ادامه داد؛
-توام اینجا نمون... توام برو

چانگبین با بغض فریاد زد؛
-کجا برم هیونجین! اینجا خونمونه

در پارکینگ کاملا باز شده بود و هیونجین بی درنگ پای راستش رو روی پدال فشرد؛ حامل‌های آبی انرژی خودرو بی هدف توی هوا چرخیدن و در نهایت با لمس کلید ترمز دستی، خودرو از جا کنده شد.

چانگبین به سرعت روی موتورسیکلت نشست و بی‌توجه به نبود کلاه ایمنی، خودرو مشکی رو در سیاهی شب دنبال کرد.

MazeOfMemoriesWhere stories live. Discover now