چپتر نهم
«جنون سرعت»
وزش باد با همراهی سرعت زیاد موتورسیکلت، تشدید میشد و سوزش چشمهای سیاه هیونجین رو به دنبال داشت؛ چشمهایی که باد سرد یا شاید هم سرمای وجودش اونها رو سرخ میکرد و بار دیگه برای باریدن آماده میشدن. وارد اولین خروجی منتهی به مسیر ایمن برای تردد موتورسیکلت شد و از سرعتش کاست.
پیامی مبنی بر جریمهی هفتادهزار وونی به دلیل نداشتن کلاه ایمنی در محدودهی دیدش به نمایش دراومد. چیزی در دریای متلاطم ذهنش شناور شد؛ آمادهی یک زندگی شبحوار هستم؟
تراکهای قرمز و نارنجی بَرفروب در خیابانها به چشم میخورد. برف سنگین سحرگاه، خیابانهای شهر رو در سفیدی بینقصی فروبرده بود؛ سفیدی که ذات سیاه شهر رو پنهون میکرد. خورشید در میانهی آسمان میدرخشید و انعکاس نور طلایی رنگش در برخورد با برفهای انباشته شده در کنارههای مسیر، چشمهای هیونجین رو میآزرد.
خیابانها در آخرین ساعت آرامش به سر میبردن و رود هان افسرده و منجمد، در سکوت رها شده بود. قلب شهر در روزها از تپش سر باز میزد و شبها با سلطهی تاریکی، جریان انسانها در کوچه و خیابانها، شوکی برای تپش شلوغی در شهر بود. روح شیطان از این سیاهی تغذیه میکرد و تاریکی شب استتار خوبی برای جنایات به نظر میرسید.
موتورسیکلت رو در جای پارک همیشگی قرار داد و از پلههای سنگی کافه پایین دوید. در چوبی رو به عقب هُل داد و زمانی که با بسته بودن در مواجه شد متعجب نشان فلزی که شکلی شبیه ماه داشت رو مقابل اسکنر قرار داد؛ آویز بامبو به آرومی نواخت و صدای ضعیفش در بین صدای بم گیتار باس و درام گم شد. زیر لب موسیقی رو زمزمه کرد و با قدمهای هماهنگ شده با ریتم موزیک، خودش رو به قفسهی کارکنان رسوند.
با دیدن جسم بیجان یکی از خدمه بار، وحشتزده قدمی به عقب برداشت. نگاهش رو توی فضای کافه چرخوند و بعد از بین گزینههای برنامهی مدیریت محیط کافه، روشنایی و تهویه رو فعال کرد. کنار مرد جوانی که به نظر میرسید شب گذشته با نوشیدنی الکلی غسل تعمید انجام داده، زانو زد و بعد از چک کردن وضعیت حیاتی همکارش با بیمارستان تماس گرفت.
دو دقیقهی پیشِرو، طاقتفرسا گذشت و زمانی که مرد جوان در خودروی هوانورد اورژانس قرار گرفت، هیونجین تکیهاش رو به بار چوبی داد. رول سیگار رو بین انگشتهاش به اسارت گرفت و به حلقههای فلزی سرخ رنگ فندک الکتریکی خیره شد؛ این یک تهدید بود؟
چند پُک سنگین و پشت هم به سیگار زد و فندک فلزی سیاه رنگی که مزین به یک نوشتهی کوتاه بود رو توی جیب شلوارش پنهون کرد. به افکار احمقانهای که در ذهن داشت، پوزخندی زد؛ خاکستر سیگار روی کتونی سیاه رنگش سقوط کرد و هیونجین پیش از اینکه پای راستش رو برای پاک کردن خاکستر روی زمین بکوبه، گرفتار تصاویر مبهمی شد که هرثانیه بیشتر از قبل جان میگرفتن.
KAMU SEDANG MEMBACA
MazeOfMemories
Aksi𝐍𝐚𝐦𝐞 : Maze Of Memories 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞 : Dark, Action, Angst, Smut 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 :Changjin 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫 : Zhang_MiHi