part"8

130 28 26
                                    

«توهم آزادی»

با ورود به دفتر کارش، گره‌ی خفه‌کننده‌ی کراوات رو شل کرد و کت سیاه رنگش رو روی مبل خاکستری رنگ قرار داد. جسمش رو روی زمین رها کرد و به نور سفید و زننده‌ی سقف خیره شد؛ خسته و ناامید به نظر میرسید، به انتهای داستان رسیده بود، لقب دروغگو و فریبکار رو به دوش میکشید و یک بازنده بود.

ساعدش رو پناه چشم‌های پر از اشکش کرد و اجازه داد تا ابرهای غمی که سیاهی رو به آسمان دلش آورده‌ بودن، با باریدن سبک بشن. بی‌صدا اشک میریخت، انگار از شکستن و گریه کردن حتی در برابر خودش هم خجالت میکشید؛ چطور به این مرحله رسیده بود؟ نمیدونست.
چند بوق ممتد چانگبین وادار کرد تا پشت میز کارش برگرده و برای پاک کردن اشک‌هاش از سَرآستین‌های پیراهن سفید رنگش کمک بگیره. روی کلید سبز رنگ
کوبید و به تماس تصویری پاسخ داد.

مرد جوان به سرعت احترام گذاشت و درحالی سعی میکرد تا دَم و بازدَمهاش رو تحت کنترل بگیره، لب زد؛
-سرپرست سو...

چانگبین به بخاری که از بین لب‌های لرزون مرد بیرون میومد چشم دوخت و سیاهی آسمان و نور آبی و قرمزی که روی صورت مرد می‌تابید رو از نظر گذروند.

مرد بعد از دَم عمیقی و اطراف رو زیر نظر گرفت؛
-یه چیزی اینجا مشکوکه...

تصویر مرد جای خودش رو به نمای محیط اطراف داد؛
-یه کانتینر اینجاست که انگار بارنامه نداره، اما وارد انبار اِسکِله شده...

به سمت کانتینرها قدم برداشت و مقابل کانتینر زرد رنگی ایستاد؛
-من بارکدش رو چک کردم ولی توی سامانه واردات هیچ اطلاعاتی ازش ثبت نشده

دستگاه بارکدخوان رو مقابل خطوط زردِ نئونی قرار داد و زمانی که با عبارت "نامعتبر" روبهرو شد، به صحبت‌هاش ادامه داد؛
-میبینید قربان... هر کانتینری که از مرزها وارد کشور بشه با این بارکُدها شناسایی میشن و اطلاعاتشون به صورت دقیق توی سامانه واردات ثبت میشه، حتی جنس کارتن‌های بسته‌بندی هم بررسی و ثبت میشن...

مجدد چهره‌ی سُرخ مرد به نمایش در اومد و چانگبین میتونست اضطراب و ترس رو از چشم‌های مرد بخونه‌. به آرومی لب زد؛
-چطور میشه فهمید چه زمانی وارد انبار شده؟

مرد کمی مکث کرد؛
-میشه دوربین‌هارو چک کرد اما ما هیچ بازه‌ی زمانی مشخصی برای ورود این کانتیر نداریم، در واقع نمیدونیم چه زمانی و از کدوم گیت وارد اسکله سوگجو شده...

چانگبین لب پایینش رو بین دندان‌هاش به اسارت گرفت و برای چند ثانیه به نقطه‌ای نامعلوم در سیاهی پشت‌ سر مرد چشم دوخت. نور سرخ کوچکی که در فواصل منظم خاموش و روشن میشد، چانگبین رو به سوال واداشت؛
-دوربین‌ها؟ تو چطور اینجایی؟

مرد کوتاه خندید؛
-برای مدت ده دقیقه از کُدهای واقعیت مجازی استفاده کردیم، نگران نباشید... هربار که برای بازرسی خارج از برنامه به بخشی میرم یکی از همکاران مورد اعتماد که یه هکر خارق‌العاده‌اس با استفاده از کُدهای واقعیت مجازی، تصویری از من پای سیستم و فضای آروم اینجا آماده میکنه، سِری کُدگذاری‌ها به شدت قوی هستن و هک کردنشون کار سادهای نیست

MazeOfMemoriesOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz