«تقاضای نجات»
پشت در روی زمین نشست؛ سر درد داشت، درد بدی که نیمه چپ صورتش رو به اسارت در اورده بود و چشم چپ هیونجین رو شکنجه میداد. قرصهای سفید رنگش رو میخواست، اون هم بعد از دوش آب سرد. جسم خسته و دردمندش خواب چند ساعته رو توی سکوت خونهی کوچکش، میطلبید.
پلکهاش رو روی هم گذاشت و سرش رو به در چوبی تکیه داد. صدای آلارم و لرزش هدستهای توی گوشش، ساعت 11 ظهر رو اعلام میکرد و روح هیونجین برای استشمام بوی قهوه، به پرواز در اومده بود.
نگاهش رو به سنگهای خاکستری رنگ کف راهرو دوخت و با چرخیدن چشمهاش، شاهد یک جفت کفش بود که با فاصله از هیونجین، ثابت ایستاده بودن. سنگینی نگاه صاحب کتونی زرد رنگ، باعث شد تا هیونجین چشمهاش رو برای دیدن صاحب نگاه، روی اندام لاغر پسر جوان بچرخونه.
کم و سن سال به نظر میرسید؛ چشمهاش رو باریکتر کرد تا بهتر اجزای صورت پسر مقابلش رو ببینه، چونهی باریک، لبهای خطی و بینی کوچک. نگاهش به چشمهای کشیدهی پسر که در بین موهای چتریش، پنهون شده بود، رسید و از روی زخم کوچک ابروی راست پسر با بیتوجهی گذشت.
نمیشناختش؛ بیشتر از ده سال میشد که کلیسا و همهی افرادش رو رها کرده بود و حالا، به جز مینهو، کسی رو نمیشناخت.
پسر لبخندی زد؛
-سلامهیونجین با تمسخر دندانهاش رو به پسر نشون داد و بلافاصله از روی زمین بلند شد. علاقهای به آشنا شدن با آدمهای این مکان نداشت؛ پس فقط خلاف مسیری که پسر ایستاده بود، از راهرو خارج شد و پلههای بخش غربی رو پشت سر گذاشت. از روی آخرین پله پایین پرید و با عجله به دستگیرهی فلزی در اتاقش چنگ انداخت. در با صدای بوق کوتاهی باز شد و هیونجین با دیدن مردی که مقابل کمدش ایستاد بود، اخمهاش رو در هم کشید.
-اینجا چیکار میکنی؟مینهو نگاه گذرایی به صورت برافروختهی هیونجین انداخت و بعد از مقابل کمد، کنار رفت؛
-لباسهات رسیدنهیونجین بیاهمیت به حضور مینهو، ردای بلند سفید رو از تنش بیرون کشید.
مینهو مکثی کرد و نگاهش رو روی بدن زخمی مقابلش چرخوند؛ با سر به تخت اشاره کرد و هیونجین بیهیچ حرفی، با قدمهای بلند خودش رو به تخت رسوند. مینهو به آرومی باند لطیف سفید رنگ رو از دور بدن آسیب دیدهی هیونجین باز کرد و بعد از پوشیدن دستکشهای آبی رنگ، گازاستریلهای آغشته به خون رو با نهایت احتیاط از روی زخمهای طویلی که روی بدن هیونجین نقش بسته بود، جدا کرد. عمیق بودن زخمها به خوبی دیده میشد، زخمهایی که طرحهای بینظمی رو روی بدن لاغر مرد ثبت کرده بودن. برق خون سرخ؛ هنوز هم دیده میشد و بخشهایی از پارچهی ظریف در لابهلای خونهای خشک شده گیر افتاده بودن.
YOU ARE READING
MazeOfMemories
Action𝐍𝐚𝐦𝐞 : Maze Of Memories 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞 : Dark, Action, Angst, Smut 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 :Changjin 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫 : Zhang_MiHi