Part 1

723 76 31
                                    

این فیک رو شروع کردم بخاطر اینکه دنبال یه داستان برای آروم کردن خودم و دور شدن از فضای شلوغ بیرون بودم ولی بعدش که به خودم اومدم دیدم شده یه فن فیک با یه داستان اساسی برای خودش... در نتیجه چون انهایپن فیکای فارسی زیادی هم نداره تصمیم گرفتم برای همه‌ی انجینای فارسی زبون آپش کنم تا شاید اونام با خوندنش یکم از فضای شلوغ زندگیشون دور بشن و آرامش بگیرن :)♡

________________________________________

شاهزاده جوان از اسبش پیاده شد و دستی به یال مادیان کشید.

- امروز حالت چطوره سولیا؟ دختر خوبی بودی؟ کسایی که ازت مراقبت میکنن خیلی برات زحمت میکشن. قدرشونو بدون و باهاشون خوب رفتار کن.

صدایی که از اسب بلند شد، لبخند پهنی به لب‌هاش آورد. روی بینی مادیان رو نوازش کرد.

- آفرین دختر خوب!

- اوپا!

شاهزاده به سمت صدا برگشت و همون لحظه، دختر کوچیکی با لباس پف پفی پاهاش رو بغل کرد. شاهزاده خم شد و دختر رو بلند کرد. اونو بالا انداخت و بعد در بغل خودش جای داد.

- پرنسس اوپا چطوره؟

دختر با ذوق از بغل برادرش بیرون اومد و با لبخند جواب داد.

- خوبه، خیلی خوبه اوپاا!

شاهزاده دختر رو نوازش کرد و سر تکون داد.

- بگو ببینم صبحانه خوردی خانوم کوچولو؟

صورت دختر با این حرف برادرش جمع شد.

- آیییی... نه هنوز اوپا...

چهره‌ی شاهزاده‌ی جوان، رنگ جدی‌ای به خودش گرفت..

- اصلا کار خوبی نکردی بانوی جوان! همین الان میری و صبحانت رو میخوری! مفهومه؟!

دختر سر تکون داد و نگاهش رو با ناراحتی و دلخوری به زمین انداخت.

- بله اوپا...

شاهزاده‌ی جوان، خواهر کوچیکترش رو زمین گذاشت. چونه‌اش رو گرفت و سرش رو بالا آورد.

- اگه دختر خوبی باشی، بعد از ظهر من و تو و وونی با هم بازی می‌کنیم. چطوره؟

دختر با ذوق دست‌هاش رو به هم کوبید و بالا و پایین پرید.‌

- عالیه اوپا!

شاهزاده موهای دختر رو نوازش کرد.

- حالا بدو برو غذا بخور پرنسس من!

دختر شروع به دوییدن کرد. با خارج شدن دختر از دیدش، خدمتکار مخصوصش به سمتش اومد و تعظیم کوتاهی کرد.

- امروز سر حال به نظر می‌رسید شاهزاده!

شاهزاده جلو رفت و دستش رو روی شونه‌ی دوستش گذاشت.

Swear By The Moon S1Where stories live. Discover now