ممنون از رینای عزیزم برای پوستر خوشکلی که واسم زده😘✨
+مطمئن شو سلامت به خونه میرسه
رو به راننده گفت و کرایه رو بیشتر از حد معمول ، برای اطمینان خاطرش حساب کرد
نگاه آخری بهش انداخت؛ سایهٔ مژههای بلندش زیر چشمهای بستهاش افتاده بودن و فارغ از همه جا در خواب عمیقی به سر میبرد
سرش رو با کلافگی برگردوند و در جهت مخالف ماشینی که حالا، صدای حرکت کردنش رو میشنید قدم برداشت
همهٔ وجودش سنگین شده بود؛ از پاهایی که به سختی حرکت میکردن، تا سری که از شدت درد، حس میکرد وزنهای پنجاه کیلویی روش فرود اومده؛ دستهاش یخ کرده بود و گرمای جیبهای پالتوی ضخیم روی تنش هم کمکی به کمتر شدن لرزششون نمیکردبی توجه به خیابونهایی که هر لحظه خلوت تر و سرمایی که شدتش بیشتر میشد، آروم قدم میزد و نابود شدن ذره ذرهٔ وجودش رو میچشید
قرار نبود دقیقا زمانی که فکر میکرد، همه چی داره توی زندگیش بهتر و باهاش سازگار میشه، سهون با این کارش تصوری که از بودنش و نقشش توی دنیاش داشت رو نابود کنه
با فکر کردن دوباره به اون لحظه، چشمهاش رو با درد بست و بیشتر توی خودش جمع شد
لبهاش میسوخت و جونگین از اون داغی متنفر بود؛ سرگشتگی و ناتوانی، بیشترین حسی بود که طمع تلخش توی وجودش غالب شده بود و دردهارو واسش چند برابر میکرد
مست شدن سهون؛ چیزی که جونگین تا حالا دوبار شاید از سهون دیده بوداولین بار رو یادش میومد؛ جوری که سهون فریاد میزد و اشک میریخت که از عشق و عاشق شدن متنفره و جونگین تنها شوکه میتونست نگاهش کنه و هیچی نگه، چون نمیتونست فکرش رو کنه که سهونی که هیچوقت تمایلی برای رابطه با هیچ دختری نشون نداده، حالا بخواد فریاد تنفر از عشق بزنه جوری که انگار بارها شکست رو تجربه کرده؛ اما فردای اون شب سهون کسی بود که هیچی از رفتار و حرفهاش بروز نمیداد و تمام یک هفتهٔ بعدیاش رو، با خودخوری گذرونده بود و ترس داشتن از اینکه مقابل جونگین چیزی از عشق ممنوعهاش بروز بده؛ و خب جونگین هم ترجیح میداد تا خود سهون نخواد چیزی ازش نپرسه، اما سهون هیچوقت توضیحی دربارهٔ حرفهاش به جونگین نداده بود و خب صادقانه این باعث ناامیدی پسر بزرگتر شده بود
و بار دوم دقیقا همین امشب، که سهون خواسته یا ناخواسته کاری کرده بود که جونگین بعد از گذشت دو ساعت از اون اتفاق، هنوز هم موفق به هضم لبهایی که با ولع لبهاش رو میبوسید نشده بود؛ پسری که بعد از آخرین مکی که به لبهای جونگین زد، با چشمهایی غلتیده در اشک بهش نگاه کرده بود و بعد گفتن اسم جونگین توی آغوشش، از هوش رفت و پسر تیرتر رو با دنیایی از سوالهای بی جواب و امیدهایی که به پوچی رسیده بودن، تنها گذاشته بود
YOU ARE READING
MOONLIGHT
FanfictionFICTION : Moonlight- مهتاب COUPLE : سکایهون(ورس) GENRE : درام، رمنس، انگست، اسمات AUTHOR : #تئو UP DAYS : - NC-18 خلاصه: سهون و جونگین دانشجوهای دانشگاه هنر سئول که طی اتفاقاتی با هم دوستی ای رو آغاز میکنن ؛اما این رابطه به مرور تنها یک رابطهٔ دوس...