King Room_Part 4

65 19 3
                                    

بعد چند ثانیه کوتاه صفحه سفیدی با سوال هایی ظاهر شد.

سوال ها تستی و عجیب بودن. سوال اولو خوند و چند دیقه بابهت به سوال خیره شد.

"مرگ به معنی پایانه؟"

(بله) (خیر) (ممکنه) (تا مدتی)

بخاطر سوال نا مطمئن و دودل بود اما خودشم دوست داشت بدونه جواب قلبش چیه؟

یاد مرگ هوسوک افتاد بهترین دوستش بود و وقتی فهمید انگار خودش مرده بود اما به مرور باهاش کنار اومد.

وقتی هوسوک مرد برای خانوادش همهچی تموم شد برای من تا مدتی وبرای خودش نه مرگ برای اون پایان نبود. یعنی ممکن" "کلمه درستی براشه؟

تنها گزینه ای که موند همون بود پس ممکن رو زد.

همه سوال هارو برای خودش باز کرد و با مثال ها سادشون کرد و به سوال اخر رسید.

"دیگه دیره و برگشتی وجود نداره"

...متوجه این سوال نمیشد

چی دیره؟

!یک لحظه چشاش گرد شد و عرق سرد روی پیشونیش نشست

!نه ...ام..امکان نداره...من من نمیدونستم اون.. اون لعنتی چرا بهم نگفت+

!تازه متوجه شده بود که دیگه نمیتونه از صفحه بیرون بیاد و یه نوشته بالای صفحه اومده

"به کینگ روم خوش اومدید همه سوال هارو به خوبی جواب دادید و حالا عضوی از ما هستید و امکان خروج ندارید مگر زندگیتون براتون مهم نباشه و مرگ خودتون یا خانوادتون رو انتخاب کنین"

با خوندن کلمه مرگ خانوداده مو به تنش سیخ شد و اشک های تازه خشک شدش دوباره شروع به ریختن از چشماش کردن.

لپتاپش رو بست و به معنی واقعی پرتش کرد .صدای شکستنش رو شنید

...دیگه چیزی مهم نبود

شوک زیادی بهش وارد شده بود یاد حرف جیمین افتاد

!جیمین گفت هوسوک هک شد؟ یعنی...هوسوک هم قبلا این اتفاق براش افتاد؟+

تازه داشت چیزایی میفهمید که یه عمر خانواده هوسوک دنبالش بودن

خواست به جیمین زنگ بزنه اما صفحه مبایلش فقط همون پیام داخل لپتاپش رو نشون میداد

چیی ؟ لعنت لعنت به تو جیمین اگه تو ... اون سایت لعنتی رو معرفی نمیکردی هیچ کدوم از این اتفاقات نمی افتاد+

عین کشتیی شده بود که داخل موج ها غرقه

سیع کردروی پاهاش بمونه ساعت 4 صبح بود.

...سری سری لباس پوشید و خواست بره بیرون اما به محض باز کردن در

!بوم

King Room(vkook)Where stories live. Discover now