King Room_Part17

9 3 0
                                    

چند ساعتی گذشته بود ولی جیمین هنوز توی خودش بود و گونه‌هاش هنوز از اشک خیس بود، بلند شد و برای بار پنجم شیشه وودکا رو از روی میز برداشت ولی قبل از اینکه شیشه رو سر بکشه، تهیونگ که تمام مدت به کانتری تکیه داده بود. به اتفاقات پیش‌آومده این چند روزه فکر می‌کرد، سمت جیمین قدم برداشت و شیشه وودکا رو از دستش کشید
_بس کن جیمین بس کن
جیمین نگاه خسته‌اش رو به تهیونگ داد، خسته‌تر از اونی بود که با تهیونگ سر و کله بزنه، پس بیخیال شد و سرش. رو روی میز گذاشت .ولی هنوز نگاهش روی تهیونگِ عصبی بود
تهیونگ دستش رو به صورت رفت و برگشت روی صورتش کشید و با عقب کشیدن صندلی روبه‌روی جیمین، پشت میز نشست.
_جیمین سه ساعته که همین جا نشستی، تو قراره بهم کمک کنی، ما همین الانم کلی وقت از دست دادیم، لطفا به خودت بیا
تیکه آخر جمله‌ش رو با صدای بلندتر گفت و نگاهش رو از جیمین گرفت
+تهیونگ من میترسم
_باشه، ولی اگه بلایی. سر جونگکوک مطمئن باش ترس رو با تک تک سلولهای بدنت حس میکنی!
جیمین آب دهنش رو قورت داد و صاف روی صندلی نشستن
+چرا فقط سایت بیخیال نمی‌شی؟ سایت مگه یونگی رو نمیخواد؟ کینگ در برابر کوک،خیلی سادس.
تهیونگ نفس سنگینی کشید و لبش رو با زبونش تر کرد
واقعا انتظار همچین حرف ها و رفتارهایی رو از جیمین نداشت، یعنی جیمین انقدر احمق بود؟ یا شاید هم تهیونگ رو احمق فرض میکرد.
_یادت باشه من به راحتی بیخیال اموالم نمیشم، چیزی که برای منه. برای خودم باقی میمونه و هرکی به اموالم چشم داشته باشه،کلتم رو مستقیما روی چشمش نشونه میگیرم!
نفسش رو با حرص بیرون داد و ادامه داد.
_نذار بجز یونگی عوضی دستم به خون توهم آغشته بشه، پس فقط بگو اون یونگی عوضی کدوم گوریه.
جیمین کلافه شده بود و نمی‌دونست چیکار کنه‌ بعد از چند دقیقه بالاخره حرف زد
+اگه یونگی متوجه شه که بهت گفتم منو میکشه تو رو هم میکشه و قبل از همه چیز جونگ کوک رو میکشه،باید با نقشه پیش بری.
_ایده های داری؟
جیمین دستش رو روی پیشونیش فشار داد و از رو صندلی بلند شد
+جین!
تهیونگ با حالت گنگی به جیمین نگاه کرد
_جین؟
+برادر بزرگ جونگ کوکه‌، اون خیلی وقته که از سئول رفته. در واقع بدون هیچ خبری از خونه رفت. دقیقاً وقتی که جونگ‌کوک اون‌هارو رها کرد، جین انقدر از پدرش متنفر بود که حتی هویتش برای خودش گرفت ولی اون همیشه از دور هوای خانوادش رو داشت.
_خب الان قراره جین چیکار کنه؟
جیمین شونه‌ای بالا انداخته به تهیونگ قدم برداشت، پشت صندلی تهیونگ ایستاده و دستاش رو روش شونه‌تهیونگ قرار داد و کمی سرش رو پایین آورد و کنار گوش تهیونگ لب زد
+کمک کردن بهت برای نجات جونگ کوک شرط داره تهیونگ .
تهیونگ از رفتارای جیمین برای اتلاف وقتش کلافه شده بود و با زدن دستای جیمین از رو شونه هاش، از روی صندلی بلند شد و رو به جیمین کرد و مستقیم توی تویی جیمین زل زد، همین به جیمین جرات داد تا حرفش رو بزنه
+فقط یه شب... خواهش میکنم فقط یه شب باهام بخواب تهیونگ.
بعد از اتمام حرفش دستش رو از روی شلوار، روی عضو تهیونگ فشرد و نگاهش رو خمار کرد.
تهیونگ با شنیدن حرف جیمین پوزخند صدا داری زد، و سرش رو به نشانه تاسف به چپ و راست تکون داد و با حلقه کردن انگشت‌های کشیدش‌ دور موچ دست جیمین، دستش رو از روی بدنش کنار زد.
کیمین انقدر تغییر کرده بود؟ اونم چه تغییری، مثل یه جنده داشت گدایی دیک تهیونگ رو میکرد، این رفتار باعث میشد تهیونگ احساس تنفر وحشتناکی میزنه
حلقه انگشتاش رو دور موچ جیمین محکم تر کرد که اعتراض جیمین بلند شد
+داری استخونم رو میشکنی
تهیونگ سرش رو به جیمین نزدیک کرد. و توی صورتش توپید
_پس دیگه دستای کثیفت رو به من نزن، من مثل توی جنده خیانتکار نیستم. اینو مخت فرو کن!
جیمین فاصله گرفت و قبل از اینکه از آشپزخونه خارج شه با صدای بم شده و محکمی لب زد.
_تا دو ساعت زمان داری هر نقشه ای که باید برای گرفتن جونگ کوک بکشی، فقط دو ساعت جیمین.
__________
+درو باز کن گفتم. لعنت بهت تا سه شماره میشمرم اگه باز نکنی همینجا میشاشم .
با داد بلندی گفت و دوتا مشت دیگه‌ هم حواله کرد و وقتی دید کسی در رو باز نمیکنه دوباره شروع به داد زدن کرد
+یک ...
دو..
سه.
کمربندش رو باز کرد و خواست زیپ شلوارش رو پایین بکشه که در باز شد و نامجون در قاب در ظاهر شد.
جونگ کوک یک قدم از در فاصله گرفت و با جسارت تو چشمای نامجون زل زد
+اگه یکم دیر میکردی دقیقا میشاشیدم روت!
نامجون بی تفاوت به توهینی که جونگ کوک بهش کرده بود از جلوی در کنار رفت و با انگشتش به ته سالن اشاره کرد
_تا نشاشیدی‌ تو خودت برو توالت.
جونگ کوک چشمی چرخوند و به سمت دسشویی حرکت کرد.
بعد از چند دقیقه وقتی به سمت اتاقش برمی‌گشت متوجه صدای آشنایی شد، گوشاش رو تیز کرد و سرش رو به سمت صدا چرخوند ولی قبل از اینکه بتونه صاحب صدا رو ببینه نامجوون زد رو شونش
_برو تو اتاقت پسر.
+اون کی بود؟
نامجون به جایی که کوک اشاره کرده بود نگاه کرد
_کی؟
+همونی که یکم پیش، اونجا ایستاده بود
نامجون دست جونگ کوک رو کشید و به سمت اتاقش حرکت کرد
_یه قاتل تو چرا همیت میدی.
جونگ کوک حالا کنجکاو تر شده بود ولی نمی‌خواست ضایع کنه.
+میدونی مرد، چند روزه که من اینجام حق بده که کنجکاو باشم
حالا توی اتاق بودن و نامجون با بستن در طرف جونگ کوک برگشت.
_یکی از افراد جدیده، دیروز وارد بند شد، مهارت های خوبی داره و تو کارش ماهره
که نامجون باهاش ​​را میومد و باهاش ​​رفتار خوبی داشت خوشحالش میکرد
+اسمش چیه؟
نامجون همینطور که داشت توی اتاق قدم میزد سرش رو به سمت کوک چرخوند ،نگاهش باعث شد کوک تماس چشمیشون رو قطع کنه .
نامجون با دیدن واکنش جونگ کوک خنده ای کرد که باعث شد جونگ کوک دوباره بهش نگاه کنه
_اسمش کیم سوک‌جینه،بیخیال پسر، میدونی ..منم راجبت کنجکاوم ...
نامجون به حرف زدن ادامه می‌داد ولی جونگ کوک با شنیدن همون تکیه اول جمله نامجون. دیگه چیزی نمیشنید تنها یک چیز توی گوشش میپیچید.
"کیم سوکجین"

_

______
+دیروز قبولش کردن.
_حالا قراره چی بشه؟
جیمین با دستش موهاش رو عقب زد و لپتاپش رو بست
+باهاش ​​حرف زدم و کا نقشه رو بهش گفتم، جونگ کوک رو به جین بسپر، کار تو فقط محافظت از کینگ روم و..
تهیونگ وسط حرفش پرید
_و محافظت از تو. میدونم نمی‌ذارم یونگی بهت آسیب بزنه ولی فقط تا وقتی که کارمون باهم تموم بشه.
مکثی کرد و ادامه داد
_بعدش تو برای همیشه از من،پسرم و کینگ روم دور میشی. فهمیدی؟
جیمین سرش رو پایین انداخت و با تکون داد سرش به سمت اتاقش قدم برداشت.
حس تنهایی تمام وجودش رو دربر گرفته بود، دیگه هیچ چیزی برای دست دادن نداشت .اون حتی تهیونگ روهم از دست داد. از یک مکان به بعد زندگیش فقط دروغ و خیانت بود. خیانت به دوستاش، به عشق یک‌طرفش و حالا به یونگی .واقعا دیگه براش زندگی جز خیانت و دروغ معنی‌ دیگه‌ای هم داشت؟
__________
از وقتی اون اسم رو شنیده بود فقط به یک جا زل میزد و تو فکر می‌رفت. امکان نداشت این فقط یه اتفاق باشه.
یعنی بعد از ۱۰ سال باید برادر بزرگش رو همچین جایی ملاقات کنه؟
این عجیب بود و باعث می‌شد جونگ کوک تا مرز دیوونگی پیش بره، باید با تهیونگ صحبت می‌کرد. شاید اون چیزی میدونست؟ یا شاید باید برادرش رو می‌دید. خواست از رو تخت بلند شه که در باز شد و نامجون با یک سینی غذا وارد شد.
_بیا اینو بخور، داری میمیری
جونگ کوک سمت نامجون قدم برداشت رو سینی رو ازش گرفت و از لای در نگاهی به بیرون انداخت. چند نفری رو میدید که دارن چندتا جعبه رو برسی میکنن.
_به یونگی گفتم اجازه بدهم با خودم این دور ور بچرخونمت، اونم فقط چون باهاات حال میکنم.
جونگ کوک با شنیدن این حرف دروغ میگفتم خوشحالم نشده باشه
+به یونگی خیلی نزدیکی؟
_اون بهم نه نمیگه.
+این جواب سوالم‌ نبود‌
_من تنها کسیم که یونگی به حرفش گوش میده
+پس بیشتر از یه نزدیکیِ ساده.
جونگ کوک با لحن خاص گفت و خنده تو گلویی کرد
نامجون با فهمیدن منظور جونگ کوک ابروهاش رو بالا انداخت و با تکون دادن دستش تو هوا شروع کرد به قطار کردن کلمه هاش
_نه نه چی میگی پسرمن و یونگی؟ مسخرس ...

جونگ کوک خنده‌ای کرد و به معنی فهمیدن سرش رو تکون داد که نامجون یکی از دستاش رو پشت گردنش کشید و نگاهش رو از کوک گرفت
_میدونی... راستش یونگی برادر ناتنیِ منه، نمیدونم چرا اینو بهت میگم ولی فقط کافیه از دهنت در بره. تا خودم قبل از یونگی بکشمت.
جونگ کوک انتظار این رو نداشت، نه اینکه برادر بودن اونها عجیب باشه. فقط اینکه نامجون اینو بهش گفته بود عجیب بود.
باشه‌ای گفت و سوال بیشتری نپرسید، ولی حالا یه چیز رو می‌دونست، نقطه ضعف یونگی رو میدونست،کسی که برای یونگی اونقدر ارزش داشت که به حرفاش گوش بده، برادر ناتنی یونگی .

خب خب اینم از پارت ۱۷، امیدوارم که تا اینجا از کینگ روم راضی باشید و با دادن ووت هاتون من رو خوشحال کنید.
تو این پارت تهیونگ نقشه‌هایی برای یونگی کشیدی اما واقعاً نقشه‌هاش رو میتونه عمل کنه؟
جین برای نجات جونگ کوک قراره چیکار کنه؟ اونا میتونن هم رو ملاقات کنن بعد ۱۰ سال؟
و داستان نامجون و یونگی چیه؟
خب تا پارت بعد منتظر باشید و یادتون نره با دنبال کردن و نظرهای قشنگتون به امید بدید تا کینگ روم رو ادامه بدم.💫🦄

Dostali jste se na konec publikovaných kapitol.

⏰ Poslední aktualizace: Apr 22 ⏰

Přidej si tento příběh do své knihovny, abys byl/a informován/a o nových kapitolách!

King Room(vkook)Kde žijí příběhy. Začni objevovat