Red Moon

167 33 2
                                    

ماه سرخ

دازای اوسامو با حس کردن گرمای نفسی روی صورتش تو خواب اسم پسر مو قرمز رو زمزمه کرد و بین خواب و بیداری دستش رو بالا اورد تا صورتی که به صورتش چسبیده رو لمس کنه ولی اون حالت صورت چویا نبود با این فکر ناگهان چشمهاشو باز کرد
غریبه زیبا این بار روی بدنش خم شده بود و با لبخند بهش خیره شده بود

پسر زمزمه کرد: ت..تو!
بعد صورتش رو برگردوند ولی روی تختش تنها بود دختر با صدای نازکش زمزمه کرد: من اینجام دنبال کی میگردی؟!

بعد خودش رو از روش کنار کشید و به جای چویا سمت چپ تخت خوابید از اخرینباری که به خوابش اومده بود مدت زیادی گذشته بود و ارباب تقریبا فراموشش کرده بود

این بار تاپ دو بنده  و دامن کوتاه قرمز جیغی به تن داشت و موهای بلندش رو دو طرف صورتش بافته بود

با لبخند دستهاش رو دور پسر قد بلند حلقه کرد و کنار گوشش زمزمه کرد: از اینکه اینجام خیلی خوشحالم
پسر که سعی در جدا کردنش از خودش داشت گلایه امیز گفت: ولی من هنوز اسمتم نمیدونم

دختر جذاب ناگهان روی گونه اش بوسه زد و با چشمهای شیطونش گفت: میتونی هر وقت دلت برام تنگ شد به ماه نگاه کنی، اسمم چه اهمیتی داره مهم اینه که من میخوام بهت خدمت کنم

ارباب جوان با گیجی اخم کرد: منظورت چه جور خدمتیه؟
دختر قرمز پوش پاهاش رو دو طرف پسر روی تخت گذاشت روی شکمش خوابید و اعتراف کرد:
من عاشقتونم ارباب

بعد بدون اینکه اجازه تحلیل حرفشو به پسر زیرش بده صورتشو تو دستهاش گرفت و بوسه خشن و شلخته ای رو شروع کرد

پسر مو قهوه ای با چشمهایی از حیرت گشاد شده سعی کرد اونو از روی خودش کنار بزنه ولی دختر ناشناس ناگهان لب پایینشو محکم گاز گرفت و ناخونهای تیزش رو توی پهلوش فرو کرد
اوسامو از دردی که توی پهلوش و به خودش تکونی داد و درحالیکه دختر رو کنار زد فریاد کشید

با صدای چویا به خودش اومد و ناگهان چشمهاشو باز کرد پسر مو نارنجی درحالیکه پاهاشو دو طرف بدنش گذاشته بود روی صورتش خم شده بود با نگرانی صداش میزد و تکونش میداد

اوسامو که نفس نفس میزد دستهای کوچیکشو توی دستهاش فشرد و زمزمه کرد: همون حالت!
چویا با نگرانی پرسید: چی میگی حالت خوبه؟
ارباب به تخت تکیه داد و مو نارنجی رو روی پاهاش نشوند این قطعا یه خواب معمولی نبود و دست و پاهاش هنوز میلرزیدند با لکنت زمزمه کرد: ا..اون..ز..ن ...دوباره دیدمش؟
خادم با اخم زمزمه کرد: کدوم زن؟

ارباب بعد از چند دقیقه که تونست نفسهاشو اروم کنه و به خودش مسلط شد توضیح داد: وقتی تازه ارباب شدم تو خواب دیدمش  موهای نقره ای بلند و پاهای کشیده ای داره، چشمهاش مثل خورشید میدرخشدند و لباسهای باز میپوشه همونطور که بالای سرم بودی روی شکمم خوابیده و بهم گفت میخواد بهم خدمت کنه ...میشنویی چی میگم چرا...اینطوری بهم خیره شدی؟

The Face On The TreeTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon