e🖤6

12 2 18
                                    

جنسن با حس بدی از خواب بیدار شد...حسی بدی داشت همه چی حالشو بهم میزد...دلش میخواست استفراغ کنه...حالت بدی داشت ... یه ماه از اون شبی که صبحی جهنمی داشت گذشته بود...یک ماه بعد از اون شب تلاش برای بچه دار شدن...
جنسن روی تخت غلط خورد و خودشو توی بغل جرد جا داد...امروز اول ماه بود همون روزی که تام راجبش حرف میزد ...

جنسن : جرد حالم بده...
جرد : چرا عزیزم ؟

جرد با بی‌حالی ناراحت این سوال رو از جنسن پرسید ... جنسن به جرد نگاه عاشقانه ای کرد و

جنسن : بیا بریم صبحانه درست کنیم ...

جنسن این رو گفت و با شیطنت پتو رو از روی جرد کنار زد و از تخت پایین رفت و شروع به دویدن به سمت آشپز خانه کرد...جرد هم با خنده دنبال اون راه افتاد ...
جرد به جنسنی که به اوپن آشپزخانه تکیه داده بود با خنده ایی عاشقانه نگاه کرد

جنسن : جرد...خیلی دوستت دارم...

جنسن با شیطنت به جردی که با شلوارکی با طرح پرچم آمریکاو تیشرت یقه هفت  و مو های آشفته مقابلش بود نگاه کرد و

جنسن : جرد...جرد...جرد...

خنده ی جنسن آروم آروم محو شد و چهرش درهم رفت و با سرعت به سمت دستشویی رفت...جرد هم با نگرانی دنبالش رفت و پشت در دستشویی ایستاد و شروع به در زدن کرد

جرد : جن خوبی...جن...ترو خدا درو باز کرد

جرد صدای اوق زدن جنسن رو می‌شنید و برای همین خیلی نگران شده بود...در آخر بعد از کلی در زدن جنسن در دستشویی رو باز کرد...رنگش مثل گچ سفید شده بود

جرد : خوبی ؟

جنسن در حالی که چشماشو میمالوند  خنده ایی نمایشی تحویل جرد داد و به سمت آشپز خونه رفت و پشت میز ناهار خوری نشست ... جرد هم پشت سرش راه افتاد و از داخل کابینت چند عدد شکلات برداشت و به جنسن داد...جنسن درحالی که با پوسته ی شکلات بازی میکرد با ناراحتی گفت

جنسن : امروز اول ماهه‌...تام میاد...جرد من ... من واقعا شرمندم نتونستم... نتونستم باردار شم...

جنسن سرشو با دستانش گرفت و شروع به گریه کردن کرد...جرد با ملایمت بهش نزدیک شد و جنسن رو از عقب بغل کرد و

جرد : جنسن گریه نکن...تو تموم تلاشتو کردی ...

جنسن درحالی که گریه میکرد از روی صندلی بلند شد و خودشو توی آغوش جرد انداخت...جنسن هق هق گریه میکرد

جنسن : طاقت ندارم... طاقت ندارم رنج کشیدنتو ببینم جی...جی بیا فرار کنیم بیا بریم...

جنسن این رو با اشک و درحالی که به لباس جرد چنگ مینداخت گفت و در کمال تعجب از حال رفت...

جرد با ترس و سم و چشمانی که از نگرانی می‌لرزید به جنسن نگاه میکرد...بالا فاصله جنسن رو بلند کرد و روی مبل گذاشت و بعد به اورژانس زنگ زد...

جــدایی|SeparationWhere stories live. Discover now