جنسن بعد از یک روز بیهوشی بهوش اومد...
جنسن : از جرد خبر نداری ؟
کریس سر تکون داد و
کریس : دکترا میگند باید عمل کنید...
جنسن : جرد...جرد...جنسن شروع به گریه کردن کرد ... در این هنگام جرمی و جیسن که بیرون از اتاق بودند با ترس به داخل آمدند و
جرمی : ب...باب....بابا...ت...تام...
جنسن مقداری اخم کرد و خودش را روی تخت بالا کشید و
جنسن : چی شده ؟
جیسن : تام...اون رو الان با برانکارد به بیمارستان آوردند...کریس با دلهوره به سمت مدیریت بیمارستان رفت...
جنسن : نمیدونید چرا اون عوضی رو به بیمارستان آوردند
جرمی سر تکون داد...جیسن مقداری اخم کرد و با لحن بچه گانه اش رو به جنسن گفت
جیسن : سرش پر از خون بود فکر کنم به جایی برخورد کرده...
در این هنگام افرادی به داخل اتاق آمده و یکی از اون ها یقه ی لباس جنسن رو گرفت و اون را به سمت خود کشوند
فرد : جرد کجاست ؟ اون عوضی کجاست ....
مقداری طول کشید تا جنسن به یاد بیاورد آن فرد یکی از افراد تام بود که در خانه ی جرد آن ها را محاصره کرده بودند
جنسن : جرد ؟
فرد : آره اون...همون فردی که...همون عوضی ایی که ارباب تام پدلکی رو هل داد و باعث شد سر ارباب به گوشه ی دیوار بخوره و بعد خودش از پنجره فرار کرد ...مقداری طول کشید تا جنسن حرف های اون فرد رو تجزیه کنه و بعد با شک رو به اون گفت
جنسن : جرد...نه این...این فوق العاده است...
فرد محکم جنسن رو به عقب حل داد و جنسن از ضربه کتفش به تخت هیسی کشید ....در این حین فردی داخل شد و
فرد دوم :بازوی جرد تیر خورده اگه به اینجا اومده بود کسی دیده بودش...علاوه بر اون دوربین ها رو چک کردم اون اینجا نیست...
افراد با عصبانیت از اتاق بیرون رفتند...
جیسن : بابا جی تیر خورده ؟
جیسن با اشک روی زمین نشست و هق هق گریه میکرد...جرمی با نگرانی بهش چشم دوخته بود...
جنسن : بابایی بیا اینجا جیسن...
جیسن با اشک از روی زمین بلند شد و به سمت جنسن رفت و کنار تختش نشست و
جنسن : نترس بابایی...بابا جی حالش خوبه...باید خوب باشه...
جیسن با اشک به جنسن چشم دوخت و هر دو دستش رو اطراف صورت جنسن گذاشت و
جیسن : تو داری گریه میکنی ؟...یعنی واقعا بابا جی رو دوست داری ؟
جنسن با اشک توی چشمای جیسن نگاه کرد و
جنسن : بیشتر از جونم دوسش دارم...
جیسن خودشو توی آغوش جنسن انداخت و هق هق گریه کرد...جرمی کنار پنجره ایستاده بود و به پدر و برادرش چشم دوخت در آن میان کریس با اشک به چارچوب در آمد و همینطور که به یک سمت چارچوب تکیه داده بود روی زمین نشست
جرمی : خوبی عمو ؟
با این حرف جرمی جنسن نگاهش رو به چارچوب در و کریس داد و
جنسن : برای تام گریه می کنی؟
کریس : اون هرچه قدر بدشه...بد باشه...هر چه قدر ظلم کنه...ظلم کرده باشه بازم برادرمه... بازم تام کوچولو ی منه... اون خیلی تنها بود به محض به دنیا اومدنش مادرمون مرد...پدرم اون رو مقصر میدونست و سر این موضوع همیشه باهاش دعوا داشت...تام هم کم کم باور کرد و خورد شد...بعد از ناتاشا داغوون شد...فکر این که من عاشق ناتاشا بودم اونو عوض کرد...و با ورود جرد تو خونمون ، تام فهمید که جرد برام ارزش داره ، پس تام تموم عقده هاشو سر اون خالی کرد...تام جرد رو دوست داشت اما تنفرش از خودش ابراز علاقه رو از وجودش محو کرد و باعث شد که...اون اگه منم میکشت باز برادرم بود...
جنسن : اما اون بد کرد...کریس سرشو به بالا و پایین تکان داد وبا بغض گفت
کریس: آره بد کرد...برای همین منم الان در حقش بد کردم...
جنسن با تعجب بهش نگاه کرد و
جنسن : تو چکار کردی ؟
کریس : تموم افراد تام رو خریدم و بهشون دستور دادم که به افسر های پلیس و به همه بگند که تام ... تام خودش لیز خورده و افتاده...این حق تام بود...اما نه...من نباید میزاشتم که حقش این باشه...کریس از روی زمین بلند شد و درحالی که پشتش به جنسن بود گفت
کریس : میرم دنبال جرد...
جنسن : منم باهات میام...کریس به معنای منفی سرتکون داد
کریس : تو امروز عمل جراحی قلب داری...پس باید استراحت کنی...
جنسن : نمیتونم...استرس دارم...اونا میگفتند جرد تیر خورده...
کریس: استرس برات حکم سم رو داره...اگه پیداش کردم خبرت میکنم...جرمی ، جیسن مراقب بابا جن باشید ... باشه ؟
جرمی و جیسن : باشه...کریس درحالی که اشک هایش را پاک میکرد آنجا را ترک کرد
#S_M_H
YOU ARE READING
جــدایی|Separation
Fanfiction📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 #جدایی ... ▪▪▪گاهی خودت کاری میکنی که تا آخر عمر حسرتش باهاته...حتی اگه کارتو جبران کنی▪▪▪ ووت و کامنت فراموش نشه 💜