e🖤9

14 2 0
                                    

روز بعد
برگه های طلاق رو امضاء کردند تو کل زمان دادگاه جرد ساکت بود و به نقطه ایی خیره...جیسن هم توی بغلش...جرد با کریس به دادگاه اومده بود و جنسن با الیزابت
از دادگاه خارج شدند...جنسن طاقت بی محلی جرد را نداشت ... درحالی که جرمی رو در آغوش گرفته بود به سمت جرد رفت ... جرد و کریس درحال حرف زدن بودند

جنسن : میشه باهات حرف بزنم

اشک توی چشمهای جرد جمع شد به سمت کریس زفت و جیسن رو به آغوشش داد و

جرد : کریس برو تو ماشین من میام
کریس : باشه برادر

کریس در حالی که جیسن را در آغوش گرفته بود به سمت ماشین رفت ...نگاه جرد به پایین بود

جرد : میشنوم
جنسن : منو ببخش جرد ... به خدا دوستت دارم اما مجبورم ... توروخدا درکم کن

جرد لبخند تلخی زد و سر تکون داد و به سمت جرمی رفت که در آغوش جنسن بود  و بوسه ایی روی گونه اش گذاشت پنج دقیقه در آن حالت بود و بعد از جنسن دور شد ... جنسن به جرمی نگاه کرد قطرات اشک جرد روی صورت جرمی جا خوش کرده بودند

جرد : یه چیزی میگم و میرم ... به خدا خیلی ساده ایی اکلز ... تام راست میگفت...راست میگفت که بعد از یک مدت ازم زده میشی

جرد دستی به موهاش کشید و به آسمون نگاه کرد الیزابت به سمت جرد رفت و بی هوا او را در آغوش گرفت جرد در آغوش او هق هق میکرد و بعد چیزی رو در گوش الیزابت زمزمه کرد و الیزابت با بغض بهش گفت

الیزابت : به خدا اینطور نیست جرد...چی...قول میدم قول میدم...توروخدا گریه نکن

جرد از آغوش الیزابت بیرون آمد نگاه غمگينی به جنسن انداخت و آنجا را ترک کرد

...

الیزابت روی تخت نشسته بود و در حال آرام کردن جرمی بود ، جنسن درحال دیدن فضای پشت پنجره بود

الیزابت : در حقش بد کردی میدونی ؟

جنسن از منظره دست برداشت و به الیزابت نگاه کرد ... نگاه جنسن بارانی بود

جنسن : مجبور بودم
الیزابت  : چه اجباری!  حرف مردم همیشه هست ... اون سحام دارا دنبال یه راه بودن تا اعتراض کنند و چه تو طلاق می گرفتی چه نه اونا میرفتند ... جن تو به جرد بد کردی تو دلشو شکوندی اما اون ، هنوز دوست داره
جنسن : منم دوسش دارم...
الیزابت  : اون اینطور فکر نمیکنه
جنسن : منظورت چیه ؟

الیزابت از تخت بیرون آمد و به سمت جنسن رفت و

الیزابت: میدونی قبل از رفتنش بهم چی گفت ؟ میدونی چه قولی ازم گرفت ؟
جنسن : نه... بگو بهم بگو
الیزابت : اون گفت...گفت میدونم جنسن دیگه دوستم نداره اما من هنوزم دوسش دارم...بهم گفت... گفت الیزابت قول بده ازش مراقبت کنی...گفت الیزابت تنهاش نزار...

جنسن به گریه افتاد ، الیزابت دستشو روی صورت جنسن گذاشت و

الیزابت : من که میدونم چه قدر دوسش داری!  جنسن برو دنبالش تا دیر نشده تا دوباره دیدنش برات حسرت نشده ...

جنسن سرتکان داد و بعد از الیزابت فاصله و کاپشن مشکی چرمی اش را برداشت و خانه را ترک کرد...

جنسن سوار ماشینش شد و با سرعت به سمت خانه ی جرد رفت
مدام زنگ خانه را میزد اما کسی در را باز نمیکرد... به مبایل جرد تماس گرفت ... پاسخی دریافت نکرد...کلید ... آری او هنوز کلید خانه ی جرد را  داشت وارد خانه شد ... خانه خالی از وسیله بود ... از ناراحتی پاهایش سست و به زمین افتاد صدای هق هقش درخانه میپیچید ...اشک هایش را پاک کرد با خود گفت شاید جرد خانه اودین باشد ...شاید اودین از او سراغی داشته باشد ... پس راهی آنجا شد
...
زنگ ...زنگ...زنگ...
بالاخره بعد از شش دقیقه یک خدمتکار در را باز کرد

خدمتکار  : آقای اکلس
جنسن : جرد اینجاست
خدمتکار  : خیر
جنسن : برو کنار من باید اودین رو ببینم

جنسن خدمتکار را حل داد و وارد خانه شد اودین درون بالکن در حال سیگار کشیدن بود پس جنسن بدون معطلی به سمتش رفت

جنسن : جرد کجاست؟
اودین  : برات اهمیت داره ؟
جنسن  : توروخدا بگو اون کجاست
اودین : گریه نکن مرد ... تو باید قوی باشی تو تونستی دل یه مردو بشکی پس قوی باش
جنسن  : جرد کجاست ؟
اودین  : حالش خراب بود پس با کریس از اینجا رفتند...
جنسن  : کجا ؟
اودین  : نمیدونم...اونا از ترس تام در این باره به من نگفتند ...

جنسن از ناراحتی و عصبانیت دستی به صورتش کشید و خانه را ترک کرد و به محض خروج با تام روبه رو شد و

تام : اکلز تو اینجا چکار میکنی ؟

جنسن بی توجه به اون به سمت ماشینش رفت اما

تام : نمیدونستم نقشم میگیره

جنسن با عصبانیت به او نگاه کرد و به سمتش رفت

تام : میدونی اون سهام دارا به خاطر پول هرکاری میکنند...من میدونستم جرد  رو دوست نداری پس ... فقط باید کاری میکردم که به جرد ثابت شه ... البته جرد هنوزم باور نداره

جنسن با عصبانیت مشتی به صورت تام زد ...تام به زمین افتاد و جنسن آنجا را ترک کرد
...
۷ سال بعد...
...
افسردگی
آره جنسن افسرده شده بود ... اون رئیس بهترین شرکت تجاری بود اما افسرده بود چون عاشق بود اما ... نادانی خوش او را به پرتگاه مشکلات هول داد
گاهی خودت کاری که تا آخر عمر حسرتش باهاته...

مایکل : هیچ کسی اسم واقعیش رو نمیدونه ... بهترین ایده های تجاری رو داره و الان ۳ ماهی میشه که به شهر ما اومده ... باید باهاش قرار داد ببندیم که سود کنیم جنسن...
جنسن  : کجا زندگی میکنه ؟
لینکلن : میدونی همه میگند اون خیلی سرسخته و به این آسونی با شرکتی قرار داد نمی بنده ...
جنسن : نمیدونید الان کجا زندگی میکنه ؟
مایکل : نه فقط میدونیم پسرش با پسر تو توی کلاسند ...
جنسن : اسم پسرش چیه ؟
مایکل : جیسن...

#S_M_H

جــدایی|SeparationWhere stories live. Discover now