e🖤 end

17 1 3
                                    

صدای ترافیک...هیاهوی شهر...بوق ماشین ها...شلاق ذرات باران به سقف ماشین...بوق اشغال مبایل.‌..

کریس با اشک موبایلش رو روی صندلی کنار راننده پرت کرد...

کریس : از همون روز اول که توی مراسم تدفین پدلکی بزرگ جدمون دیدمت...دلمو بهت باختم داداشی... اونقدر برام عزیزم شدی که به خاطرت از برادر خونین از تامم گذشتم...توروخدا...بهت التماس میکنم جرد...سالم باش...داداشی کجاییی...

در این هنگام موبایل کریس شروع به زنگ خوردن کرد...تمام موبایل رو برداشت و قبل از جواب دادن با پشت دستش اشکاشو پاک کرد...شماره ناشناس بود

کریس : بله...جرد...جرد تو کجایی...بگوو...الان میام...گریه نکن...آروم باش...تا پنج دقیقه ی دیگه اونجام جایی نرو تورو خدا...میبینمت...

کریس تلفن رو قطع کرد و با بیشترین سرعت به آدرسی که جرد بهش داده بود رفت...

بالاخره رسید...فردی کنار باجه ی تلفن بی حال نشسته بود و ذرات باران به صورت سرخ از  روی اون روی زمین جاری می‌شد... اطراف اون پر از خون آبه بود...دستش سرشار از خون بود...کریس به او نزدیک شد و مقداری تمامش داد...او جرد بود

جرد : کریس...
کریس : جرد خوبی ؟
جرد : من...من

جرد با بی‌حالی سخن می‌گفت...با ضعف

جرد : من تامو...تام رو
کریس : نه جرد اون ... اون خودش لیز خورد...
جرد : نه...من هلش دادم...

کریس با اشک به چشمان اشکبار جرد نگاه کرد و درحالی که صورت جرد را نوازش میکرد

کریس : نه جرد...پاشو باید بریم بیمارستان...پاشو
جرد : جن...جنسِ...ن...جنسن...
کریس : اون خوبه...بیمارستانه...
جرد : بیمارستان؟
کریس : نترس پاشو برات توضیح میدم...پاشو

کریس زیر بازوی جرد رو گرفت و اون رو سوار ماشین کرد و با سرعت دنده عقب گرفت و به سمت بیمارستان رفت...جرد روی صندلی کنار راننده بود و کریس دست او را گرفته بود

جرد : خوابم میاد...کریس...خستم می‌خوام بخوابم...
کریس : نه تو نباید بخوابی...جرد بهم گوش کن...یادته وقتی پدرم شرط گذاشت که باید درس بخونی...یادته هروقت سوالی داشتی من همیشه کنارت بودم...یادته...

کریس دست جرد رو کنار لبش برد و بوسید

کریس : یادته با هم درس میخوندیم...جرد...یادته بعضی شبا تا دیر وقت بیدار بودیم و درس میخوندیم...یادته وقتی کسی خونه نبود فقط خودمو خودت بودیم... مخفیانه باهم می‌رفتیم بالای پشت بوم...

کریس با بغض و اشک حرف میزد و نگاهش بین جرد و جاده در گذر بود

کریس : جرد یادت میاد...
جرد : یادمه...یادت...ه کریس...واسم یه...یه تلسکوپ خری...دی...
کریس : یادمه...جرد یادته بهت التماس کردم... التماس کردم هیچوقت منو ترکم نکن...الانم بهت التماس میکنم جرد پیشم بمون...بمونو بزار خوشبختیت رو کنار جنسن ببینم...
جرد : قول...قول...می...میدم...

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 29, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

جــدایی|SeparationWhere stories live. Discover now