+ رکورد گینس رو شکوندی پسر
این حرف رو مایکل زد درحالی که داشت به جرمی و جیسن کوچولو نگاه میکرد
جنسن روی تخت بیمارستان خوابیده بود و جرمی و جیسن در آغوش اون آرام گرفته بودندجرد : خوبی جن ؟
جنسن : تا تو پیشمی خوبم ... نگاشون کن ..خدایا چه قدر جرمی شبیه توئه و جیسن مثل مثل من...
جرد : آره عزیزمآره اونا صاحب بچه شده بودند یه دوقلوی پسر ... اون شب بعد از تصمیم جنسن اونا سکسی داشتند که نتیجش این بچه ها بود ... وقتی تام برگه ی سونوگرافی جنسن رو دید از ناباوری دهنش باز مونده و از چهرش معلوم بود که خودشو سرزنش کرده ... پدر جنسن پس از شنیدن این خبر پسرش را سرزنش نکرد بلکه به او گفت تا آخر کنارش است ...حتی اودین و کریس از جرد حمایت کردند
۸ ماه تمام عشق میان آن ها میدرخشید و نهایتا فرزندانشان چشم به این دنیا گوشدندلینکلن : کشیش تا ۱۰ دقیقه ی دیگه میرسه ...این بهترین فکر بود جنسن ... اینطور دیگه کسی به بچه هات نمیگه حرومزاده
نگاهی با مفهوم میان جرد و جنسن رد و بدل شد و بعد الیزابت به همراه اکلز بزرگ وارد اونجا شدند و
الیزابت : جرد کریس و اودین بیرونند میخواند قبل از ورود به اینجا با تو حرف بزنند
جرد به جنسن نگاهی کرد و بعد وقتی جنسن با چشمانش به اجازه رفتن داد اتاق رو ترک کرد
اودین با دیدن جرد او را به آغوش فشرد واودین : تو برام دوتا نوه آوردی کاری که پسرای خودم برام نکردند بهت افتخار میکنم...
اودین به سمت اتاقی که جنسن در آنجا بود حرکت کرد ... کریس جرد را در آغوش گرفت و بعد از تبریک همراه پدر وارد اتاق شد ... جرد رفتن آنها را تماشا میکرد کهتام : یه روز همه ی اینا پشتتو خالی میکنند ... برام مثل روز روشنه من میدونم حتی جنسن هم ولت میکنه ... جرد داستان دختر و عروسک رو شنیدی؟
جرد با ترس به تام نگاه میکرد
تام : پس نشنیدی ... دختری بود که هر روز عروسکیو از پشت ویترین مغازه میدید...هر روز به والدینش اسرار میکرد که اون عروسکو براش بخرند ... گذشت بالاخره والدینش اون عروسکو براش خریدند اما...میدونی سر انجام اون عروسک چی شد ...دختر ازش زده شد و به زیر پا افتاد تو هم مثل اون عروسکی دوست دارند اما بعد ازت زده میشن ...از من گفتن بود...
تا این را گفت و به سمت خروجی بیمارستان رفت ... با حرف هایش تمام حواس جرد را درگیر کرد ... جرد در حال فکر کردن به آن حرف ها معنای آن بود که صدای کشیش او را به خود آورد
کشیش : پدلکی ؟
جرد : آقا ، دنبالم بیاید...آری در آن روز سوگند ازدواج میان جرد و جنسن بسته ش
آن ها فکر میکردند که آغاز خوشبختی آنهاست اما این پایان آن خوشبختی بود۶ ماه گذشت فرزندان آنها اینک شش ماهه بودند
چند وقتی میشد که پدر جنسن در معرض ورشکستگی قرار گرفته بود... مثل هر روز جرد در حال امضاء کردن برگه های امتحانی دانشجو ها بود که جنسن توی چار چوب در ایستاد و
جنسن : میدونی که عاشقتم جرد
جرد با پشت خودکار موهاشو پشت گوشش برد و با چشمهایش که ریزشون کرده بود رو به جنسن کرد
جرد : جنسن چندوقته مشکوک میزنی ... چیزی...شده
جنسن : فقط میخوام بدونی که دوست دارم ... اگه کاری هم میکنم باز عاشقتم ...میخوام بدونی مجبورم ... میخوام بدونی از سرزنش شدن توسط خانوادم خستم.... اونا ورشکستگی بابامو تقصیر من میدانزند ...چون بچه دار شدم و بعد با پدر اون بچه ها ازدواج کردم اونا ...میدونند من عاشق شدم اما سحام دارا که نمی دونند
جرد : این حرفات مثل خداحافظیه
جنسن : منو ببخش جرد ...من مجبورم
جرد : داری منو میترسونی...جنسن گریه میکرد و جرد رو هم به گریه انداخته بود که صدای زنگ خونه به صدا در اومد ... جنسن سر افکنده بود جرد با تعجب به جنسن نگاه کرد و از اتاق خارج شد تا دریابد کی پشپ در است
چند دقیقه گذشت جرد درحالی که اشک همایش را پاک میکرد وارد اتاق شد ...جنسن درحال بستن در ساکش بود
جرد : طلاق ؟ جنسن تو درخواست طلاق دادی ؟ لعنتی کی در خواست دادی که جلسه ی دادگاه برای فردا ست ؟
جرد میلرزید و با بغض حرف میزد
جنسن : منو ببخش جرد من مجبورم
جرد : ببخشم!..میدونی...گاهی حس میکنم یه دستمال کاغذی هستم که افراد بعد از استفاده ازم منو دور میندازند...فکر میکردم...تو دیگه باهام اینطور رفتار نمیکنی...برو جن من سد راهت نمیشم ...جرد از اتاق خارج شد و
جنسن : من ...جرمی رو میبرم ...چون خیلی شبیه توئه
جنسن صدای بهم خوردن اتاق مطالعه رو شنید ... با گریه به سمت اتاق بچه ها رفت ... جیسن خواب بود بوسه ایی روی پیشونیش گذاشت و بعد جرمی رو به آغوش گرفت ... ساکش رو برداشت و خونه رو ترک کرد
ساعتی بعد...
جرد با صدای گریه ی جیسن اتاق رو اتاق مطالعه رو ترک کرد و به سمت اتاق بچه هاش رفت...جای جرمی خالی بود... به اشکاش اجازه ی جاری شدند داد
بیست دقیقه ای میشد گه سعی در آروم کردن جیسن داشت اما اون بچه ی ۶ ماهه آرام نمیشد بهانه میگرفت ... جرد درحالی که گریه میکرد جیسن رو بغل کرده بود با بغض گفت :جرد : دلت برای بابا جن تنگ شده ...منم دلم براش تنگ شده ... گریه نکن بابایی توروخدا گریه نکن...
#S_M_H
YOU ARE READING
جــدایی|Separation
Fanfiction📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 #جدایی ... ▪▪▪گاهی خودت کاری میکنی که تا آخر عمر حسرتش باهاته...حتی اگه کارتو جبران کنی▪▪▪ ووت و کامنت فراموش نشه 💜