Part 8

403 86 37
                                    

نمیدونست چند دقیقه است توی اون حالت خشک ایستاده تا بالاخره مرد بزرگتر ازش فاصله بگیره ، میدونست که تپش قلبش تند تر شده و ریتم نفس هاش بیشتر از قبله ، هر لحظه اماده بود که ددیش پسش بزنه و باز مثل قبل دعواش کنه .

به سختی کمی چرخید تا بتونه صورت مرد رو ببینه نفس های منظمش و چشم های بسته اش نشون میدادن خوابیده ، دستش رو روی دست ددیش گذاشت و کمی از خودش فاصله داد ، بادیدن هیچ گونه عکس العملی از سمت مرد از روی تخت بلند شد و بدون توجه به اینکه رو تختی روی زمین افتاده و دیگه روی تن ددیش نیست با عجله به سمت اتاق خودش دوید .

با بسته شدن در اتاقش با لبخند چشم هاش رو باز کرد با اینکه سال های زیادی گذشته بود اما کوچولوش بدون هیچ تغییر زیادی بزرگ شده بود ، هنوز هم انگار بکهیون رو توی بغلش داشت ریتم نفس هاش رو یادش بود و اینکه بی قرار شده بود نشون دهنده ترسش بود یا نه هیجان زده شدنش ، چانیول امیدوار بود که مورد دوم باشه .

بی حوصله روی تخت نشست و کمی شقیه اش رو ماساژ داد ، هنوز درد رو احساس میکرد ، نگاهش به ایینه بزرگ رو به روی تخت افتاد ، چشم هاش رگه های قرمز داشتن و دکمه های پیراهن سفیدش تا وسط های قفسه سینه اش باز بود .

نور موبایلش رو دید که روی میز کارش روشن میشد ، خب هنوز کامل استراحت نکرده بود و تماس های کاریش شروع شده بودن .

از روی تخت بلند شد و به سمت موبایلش رفت تا قبل از قطع شدن تماس بتونه جوابش بده ، با دیدن اسم مخاطب اخم هاش بیشتر توی هم رفت ، این بار چی از جونش میخواست .

-سلام ، چیزی شده با من تماس گرفتین ؟

+ اوه چانیولِ عزیز ، من فقط میخواستم جویای احوال نوه ام باشم ، اون خدمتکار احمقت شماره اش رو بهم نداد چون به گفته تو باید از تو اجازه میگرفته و تو در حال استراحت بودی ، مشکلی پیش اومده .

- نه هیچ مشکلی وجود نداره .

+ اما آقای واتسون ، اینطور نمی گفت، ظاهرا نوه ام حسابی شیطونی کرده و تو قصد بر تنبیهش گرفتی ؟

- آقای واتسون کاملا دروغ به گوش شما رسونده، من فقط با پسرم صحبت کردم و اون قراره فردا بهترین نمره رو بگیره ، قرار نیست شما نگرانش باشید ، نمیذارم خدشه ای به اعتبارتون در میان اون همه مرد خیکی احمق وارد بشه .

صدای قهقه سرهنگ پشت تلفن حتی بیشتر از قبل روی نورون های مغزیش موزون میرفت .

- چیز دیگه ای هست که بخوای بهم بگی؟

+ فردا یک سر بیا شرکت ، با اون چینی ها برای واردات به مشکل بر خوردیم فقط تو میتونی از پسش بر بیای داماد عزیزم .

- بسیار خب .

نگاه چانیول از روی دیوار چرخید و روی قاب عکس کوچکی که به تازگی روی میز اتاق گذاشته شده بود قفل شد، عکسی از بکهیون که توی مراسم توسط عکاس مخصوص گرفته شده بود ، چهره زیباش حتی از توی تاریکی چانیول رو به وجد میاورد، درست مثل اولین باری که دیده بودتش، می دونست عکس ها همین امروز صبح به دست توما رسیده و خوب می دونست که این کار خود توماست، اون مرد باهوش بود و حسابی حواسش به همه چیز بود .

Daddy or MasterWhere stories live. Discover now