part9

519 92 68
                                    

«پایان فلش بک»

موبایلش رو روی میز پرت کرد و با دوتا دستش شروع کرد به ماساژ دادن شقیقه اش ، یک روز اگر قدرتش روپیدا میکرد قطعا این سرهنگ رو خفه میکرد .

مرد پیر سال ها مثل زالو روی زندگی چانیول چسبیده بود ، دخترکش رو دیوانه کرده بود و چانیول رو خسته .

صدای تق تق و بعد وارد شدن توما به داخل اتاق چیزی بود که انتظارش رو داشت ، طبق گفته اون مرد پیر اول با توما تماس گرفته بود ، باید از ته دل ازش تشکر میکرد که توما بهش شماره تلفن بکهیون رو نداده ، چون هیچ مشخص نبود که در روز های بعد چه چیزی بخواد و یا به چه بهانه ای بخواد بیشتر پسرش رو ببینه .

-بیا داخل توما ...

* براتون دعوت نامه اومده ؟

-دعوت نامه !

* درسته قربان، هر چقدر پرسیدم جوابی ندادن و گفتن که شما خودتون خیلی وقته از این دعوت نامه ها با خبر هستین ، پس من فقط با امضا تحویلش گرفتم ، و همینطور دم نوش برای سر دردتون ، حدس میزنم سرهنگ باز هم باید حرف هایی زده باشن که باعث بدتر شدن سردرد میگرنتون شده باشه .

-آه متشکرم توما .

* منتظر میمونم تا تموم بشه موسیو.

سری تکون داد و دعوت نامه رو باز کرد ، کامل بیرونش نیاورد ، کارت مشکی رنگ و اسم عمارت بِلز ، چیزی بود که انتظارش رو داشت به زودی دریافتش میکنه ، امشب ساعت 12 شب باید اونجا می بود ، فکر نمی کرد بعد از به فرزند خواندگی گرفتن بکهیون دیگه نیازی داشته باشه به اونجا بره ، اما انگار مادموازل فکر دیگری داشت .

-کت و شلوار مشکی رنگم رو آماده کن توما. امشب باید جایی برم .

* بسیار خب موسیو .

فنجان دمنوش رو برداشت و کمی ازش نوشید. نمی تونست ریسک کنه و اجازه بده توما کارت رو ببینه ، پس پاکت نامه رو بست و توی دستش نگه داشت ، ساعت دیواری گوشه اتاق روی ساعت 11:30 شب قرار داشت ، این یعنی نیم ساعت دیگه به شروع مهمانی باقی مونده بود ، طبق رسم دعوت نامه ها نیم ساعت قبل از مهمانی برای مهمان ها فرستاده میشد ، این یک رسم بود ، چانیول خوب کسانی که توی این مهمونی شرکت میکردن رو می شناخت ، وزیر ها و افراد مهمی که کشور رو توی دست داشتن، همه نیازی به خوش گذرانی فارغ از کارهاشون و خانواده هاشون داشتن پس مادموازل مارگارت به نحو احسنت چنین چیزی رو براشون فراهم کرده بود .

نگاهش روی توما میچرخید که کاور مخصوص کت و شلوار رو روی تخت قرار داد ، دستش رو طبق عادتش پشت سرش گذاشت و منتظر چانیول موند .

* لباستون رو آماده کردم قربان .

-خیلی خب ، بیرون منتظر باش توما ، ست کروات و سر آستین هام رو نمیبینم .

Daddy or MasterWhere stories live. Discover now