همه گی سوار ماشین بوگاتی مشکی شدن، ماشینی که پولدار بودن خانواده ای استارک رو به رخ همه میکشید، تمام راه مورگان درباره اینکه دوست داره با خواهرش چه شکلی رفتار کنه صحبت میکرد ولی همیشه قرار نیست همه چی به خواسته ای ما پیش بره، مگه نه؟
جلوی یه یتیم خونه نسبتاً مدرن پیاده شدن، همه گی به سمت یتیم خونه رفتن، وقتی وارد شدن دختر و پسر های کوچیک تری میدیدند، از 5 ساله تا 10 ساله، پپر از نقشه ی تونی باخبر شد اخم بزرگی رو صورتش ظاهر شدو با لحن تندی گفت
_تونی
تونی بدون نگاه کردن به پپر که به خوبی میدونست به شدت عصبیه سمت مورگان برگشت
_ میخوای یکم باهاشون صحبت کنی؟
مورگان سری تکون داد به سمت بچه های پرورشگاه رفت پیتر نگاهی به پپر کرد که انگار عصبی میومد برای همین بهترین کار این بود که یکمی تو جمعیت ناپدید بشه. پیپر اخمو به سمت تونی برگشت
_ تونی! میخوای توضیح بدی؟
تونی با لبخند به سمت همسرش برگشت
_برات توضیح میدم عزیزم
زنی نسبتاً قد بلند به سمت اونا اومد گفت
_سلام آقای استارک، خوش اومدین به پرورشگاه ما، لطفا تشریف بیارید اتاق مدیریت
تونی بدون نگاه کردن به زن رو به روش نگاهی به مورگان کرد
_ دوست دارم یکم با بچه های اینجا صحبت کنم
زن رو به روش سری تکون دادو با لبخند گفت
_ هر جور راحتید آقای استارک
زن با پاشنه های بلند به سمت پله های بالا رفت تا با مدیریت پرورشگاه صحبت کنه
مورگان با هیچ کدوم از بچه ها صحبت نمیکرد، یا حتا اگه با کسی هم حرف میزد مسخرش میکردن، روی صندلی نشسته بود ناراحت به نظر میومد، سرشو پایین انداخت بود مطمعن بود دیگه کسی نیست که باهاش صحبت کنه که ناگهان یه جفت کفش خاکی جلوش قرار گرفت وقتی سرشو بلند کرد یه دختر قد بلند با موهای خاکی و صورت جدی داشت نگاهش میکرد، ظرف غذای که تو دستش بود رو سمت مورگان گرفتو گفت
_ اسمت چیه بچه؟
مورگان نگاهی به طرف غذا و نگاهی به دخترک کرد
_ مورگان، مورگان استارک
دخترک بغل دستش نشست و نگاهی بهش انداخت
_ بیا غذا بخور، اسم قشنگیه
مورگان ظرف غذارو گرفت گفت
_ممنون، اسم تو چیه؟
دخترک ظرف غذارو باز کرد با چاپِستیک شروع کرد به خوردن، غذارو قورت داد
_هارلی، هارلی کویین
مورگان نگاهی به چوپ های تو دستکش کرد گفت
_ اینا چین؟
_ بهش میگن چاپِستیک برای غذاهای آسیایی استفاده میشه، غذای هم که داری میخوری یه غذای آسیایی هست
مورگان سری تکون داد گفت
_ ولی من بلد نیستم ازش استفاده کنم
هارلی نگاهی به مورگان کرد
_ دستمو منو نگاه کن یاد بگیر
اون سمت پپر و تونی داشتن باهم بحث میکردن که چشمم پپر به مورگان خورد، پپر دست تونی رو گرفت گفت
_ اونجا رو نگاه کن تونی
تونی سمت جای که پپر نشون میداد برگشتو نگاهی کرد
مورگان با یه دختر قد بلند که کمی خاکی بود داشت صحبت میکرد ،یه جورایی انگار داشت بهش چیزی رو یاد میداد، هنوز هضم این موضوع براش سخت بود که پیتر سمت اونا برگشت
_ فکر کنم یه دختر گیرتون اومده اقای استارک
مورگان از صحبت گردن با هارلی نهایت لذتشو داشت میبرد، هر سوالی که ازش میپرسید با حوصله بهش جواب میداد انگار سوال های که مورگان ازش میپرسید یه چیز عادی بود براش، هر سوالی از رباط ها یا کهکشان ها میکرد یا حتا از کارتون های مورد علاقه اش بدون هیچ نگرانی یا عصبانیتی به تک تک سوال هاش جواب میداد
هارلی سمت مورگان برگشت گفت
_ تازه به پرورشگاه اومدی؟
مورگان سری تکون داد
_ ن، با پدر و مادرم و بردارم اومدم یه خواهر انتخاب کنم
_ اهم
_ بابای من مرد آهنیه ، داداشمم مرد عنکبوتیه
_ اهم
مورگان ابروی بالا انداخت گفت
_میشناسیشون؟
_ ن
_ واقعا؟
_ اره
مورگان نگاهی به خانواده اش کرد که داشتن نگاهش میکردن به سمت هارلی برگشت
_ اونجارو ببین، بیا بریم پیش اونا
هارلی سری تکون داد بلند شد، مورگان گوشه ای از لباس هارلی گرفت و شروع به کشیدنش کرد وقتی به سمت خانواده استارک رسیدن ، مورگان با خوشحالی گفت
_ بابا، هارلی
تونی نگاهی به دختر رو به روش کرد که لباس مردونه ای به تن کرده بود قد بلند و موهای کوتاه و مشکی داشت ، صورت جدیش و چشمای سبزش بی حس رو انتقال میداد ، انگار خوده تونی در سن پایین تری بود، همون قدر بی حس و انگار همون قدر باهوش
دخترک نگاهی به همشون کرد گفت
_ فکر کنم تو روزنامه قیافه هاتونو دیده باشم!
پپر لبخند دلنشینی زد
_ بیشتر اوقات تو روزنامه ها عکس هامون هست.اسمت چیه خانوم؟
_ هارلی، هارلی کویین
پیتر حس عجیبی داشت، حس میکرد یه چیز قدرتمند جلوش وایساده ، انگار زانو هاش توان ایستادن نداشتن، حس عجیبی بود، این حسو تنها زمانی داشت که جلوی ثانوس بودن داشت که باعث شده بود به سختی برنده بشن ، ولی انگار چیزی که الان جلوش هست یه چیز فراتر از قدرت ثانوس هست، یه چیز اشتباه یا درست...؟
پیتر نگاهی به دخترک کرد
_ هارلی!
هارلی نگاهی به پسرک رو به روش کرد و با جدیت گفت
_ کویین، اینجوری صدام کن
_ باشه
تونی از حالت شکس خارج شد
_ تو اینجا زندگی میکنی؟
هارلی که انگار مسخره ترین سوال قرن رو ازش پرسیدن گفت
_ جای دیگه ای باید زندگی کنم؟
بعد نگاهی به مورگان کرد گفت
_از آشنایت خوشحال شدم مورگان، باید بریم سراغ زندگیم، فعلا
و به راحتی پشتشو سمت اونا کرد به سمت پله های بالا رفت ،جوری راه میرفت که انگار این ساختمون با تموم آدماش عضوی از دارایش هستن
پپر تکخنده ای کرد
_ چقدر منو یاده یکی انداخت
پیتر در دفاع از حرف پپر گفت
_ فکر کنم یه تونل زمانی پیش اومده وگرنه انقدر شباهت خیلی عجیبه
تونی ابروی بالا انداختو نگاهی از تعجب بین خانواده اش ردو بدل کرد
_ الان منو مسخره میکنید؟
مورگان با حالت مظلوم نگاهی به پدرش کرد گفت
_ بابا من میخوام هارلی خواهرم بشه
_ واقعا؟
_ ارع
پپر و پیتر نگاهی بهم کردن و تکخنده ای کردن انگار مورگان داشت به ارزوش میرسید و این یه زنگ جدید زندگی بود که قرار بود همه چیز رو تعغیر بده
***
تو یه چشم بهم زدن، دنیا تاریک میشه
در حالی که هاله ای از روشنایی اطرافتو گرفته
درست مثل گمشدن تو روشنایی
***
سخنی از نویسنده
امیدوارم لذت ببرید، نظر یادتون نره♡
YOU ARE READING
Balck Power
Randomقهرمان کسیه که یک نفر رو فدا میکنه تا دنیایی رو نجات بده که هیچ شناختی ازش نداره، و تبهکار کسیه که دنیا رو نابود میکنه تا کسی رو که دوست داره نجات بده فرق قهرمان بودن با تبهکار بودن فقط یه تصمیم میتونه باشه