با یه بکشن لباساشونو عوض کردو خودشو به دیوار پشتش چسبوند، سمت استیون کردو گفت
_ چرا همیشه ضعیف ها سر جنگ با من دارن؟ واقعا چرا؟ همیشه برام سوال بود
وید خنده ای کردو به سمت ته کوچه رفت
_ شاید بی تاثیر هم نیست ضعیفی
انگشت فاکشو بالا اوردو داد زد
_ ولی من اون قیافه تخمیتو به رو اولش برگردوندم لعنتی
استیون دستی تو موهاش کشیدو اونارو یکم مرتب کرد
_شما واقعا از این بحث ها الکی خسته نمیشن؟ بیخیال شید دیگه
بعد رو به هارلی کردو ادامه داد
_ حرفمو جدی بگیر هارلی جنگ واقعی تو راهنفسی از حرص بیرون دادو گفت
_ فهمیدم استیون فهمیدم، قراره دهنمون سرویس بشه
بعد پشت بهش کردو به سمت خیابون رفت
_ هرچی شد بهم پیام بده ، خداحافظسوار تاکسی شدو به سمت خونه جدیدش رفت، البته اگه اسمشو گذاشت خونه ،چون تموم آدماش هیچ وقت آشنا نبودن هیچ وقت
پول تاکسی رو دادو از ماشین پیدا شد، سمت برج رفتو بعد معروفی خودش وارد شد، وقتی سوار آسانسور شد نیروی قوی رو تو برج حس کرد، انگار کسی حضور داشت که میشد گفت واقعا قدرتمنده یا واقعا جنگیدن باهاش سود داره
از آسانسور بیرون اومدو خواست به سمت اتاقش بره که اون نیروی قوی رو از طبقه بالا حس کرد، طبیعتاً باید به سمت اتاقش میرفت و یه خواب آرامش بخش رو به خودش تقدیم میکرد ولی......
سمت آسانسور رفتو دکمه ای طبق بالا رو زد، از آسانسور بیرون اومدو به سمت جای که قدرتو حس میکرد رفت، هر قدم که بهش نزدیک میشد اون نیرو بیشتر میشد
درو هل دادو واردش شد، با دیدن نصف اونجرز ابروی بالا انداخت
ناتاشا ، استیو ،تونی، بروس ، کلینت، ثور ، واندا، پیترو ، لوکی که بهش زل زده بودند سلام داد
_ فکر کنم اشتباهی اومدم، ببخشید
خواست که بره مردی بلند قد با موهای بلند و هیل گند و چکشی که دستش بود صداش کرد
_ خانوم جوان، من شمارو میشناسم؟نگاهی بهش کردو با لحن بی حسی گفت
_نمیدونم، اما من تا به حال تو زندگیم شمارو ندیدمتونی دستاشو تو جیبش گذاشت رو به هارلی کرد
_ مشکلی نیست، میخوای بری پیش پیتر؟سمت تونی برگشت گفت
_ اره
نگاهشو به دختری داد که همین چند ساعت پیش باهاش درگیر شده بود
_ دارید خون ریزی میکنید خانومواندا دستشو رو پهلوش کشید که باعث شد رو دستش خونی دیده بشه
بروس به سمتش اومدو گفت
_ بشین واندا، بزار ببینم چی شدههارلی بدون اینکه تعغیری تو چهرش ایجاد کنه رو به تونی گفت
_ میتونم یه سوال به پرسم ؟
تونی سری تکون داد که باعث شد هارلی نگاهشو به لوکی بده
_این همون مردی نیست یه زمانی به نیویورک حمله کرد؟
لوکی پوزخندی زد که باعث شد هارلی اخم ریزی کنه
_ درسته خودم بودم فانی
سری کج کردو گفت
_ لوکی اودیسان پسر لوفی، حالت چطوره؟
لوکی اخمی کردو به قدم جلو برداشت
YOU ARE READING
Balck Power
Randomقهرمان کسیه که یک نفر رو فدا میکنه تا دنیایی رو نجات بده که هیچ شناختی ازش نداره، و تبهکار کسیه که دنیا رو نابود میکنه تا کسی رو که دوست داره نجات بده فرق قهرمان بودن با تبهکار بودن فقط یه تصمیم میتونه باشه