12

37 5 5
                                    

سرشو کج کردو با تاریکی بهش زل زد که باعث شد رد و برقی وحشتناک توی نیویورک به وجود بیاد

دستشو به سمت پیچ گوشتی بردو از رو میز برش داشت خواست به سمت لوکی حمله که با داد استیو دست نگه داشتن
_ کافیه ، معلوم اینجا چه خبره؟

تونی به سمت دخترش رفتو با نگرانی نگاهش کرد
_ حالت خوبه ؟ بهتر بشینی
دستشو رو دست پدر خوندش گذاشتو نگاهشو به لوکی دادو گفت
_ یه روز مجبورت میکنم زانو بزنی و برای مرگت التماس کنی لوکی اودیسان

_ رئیس، خانوم پاتز تشریف اوردن

همه نگاهشونو به پپر دادن که با اعصابنیت داشت به همشون نگاه میکرد، شاید تونی اونقدر ها ترسناک نباشه ولی حتا لوکی و ناتاشا هم از عصبانیت پپر میترسن چه برسه به بقیه
پپر به سمت هارلی رفتو دستشو رو سرش قرار دادو رو به تونی گفت
_ کمک های اولیه رو بیار تونی
تونی سری تکون دادو کمک های اولیه رو اورد تا زمانی که پپر داشت زخمای هارلی رو می‌بست هیچکس جرعت نفس کشیدن هم نداشت

پپر بعد اینکه سر هارلی رو بست رو به لوکی کردو گفت
_ دفعه ای دیگه اگه به بچه ام آسیبی بزنی بدون شک میکشمت اودیسان

سمت هارلی کردو ادامه داد
_ میخوای بریم مورگان منتظرته؟
هارلی سری تکون دادو قبل اینکه بره چشمکی نثار لوکی کردو دست پیتر گرفتو دنبال خودش کشید

تونی با اخم سمت لوکی برگشتو گفت
_ به چه جرعتی به دختر من آسیب میزنی لوکی؟
بروس دستشو رو سینه ای تونی گذاشتو گفت
_ اروم باش تونی، لوکی از قصد به دخترت آسیب نزده

ناتاشا وسط اون دوتا قرار گرفت رو به تونی کرد
_ اصلا حواست هست چی شده تونی؟ دخترت وقتی عصبانی شد یه صاعقه به وجود اورد یه صاعقه ای واقعی
کلینت سمت ثور کردو گفت
_ من فکر کردم کاره توعه

ثور میولنیر رو تو دستکش تکون دادو رو به کلینت کرد
_ من هیچ وقت صاعقه بنفش نمیزنم اقای بارتون

واندا از روی صندلی بلند شدو گفت
_ اون صاعقه کار هارلی بود، اما سوال اصلی اینکه هارلی واقعا کیه؟

همه انتقام جویان به سمت اتاق هاشون رفتن تا فردا درباره این موضوع که هارلی واقعا کیه صبحت کنند

هارلی از روی تخت بلندشدو با بی حوصلگی نگاهشو به رو به روش داد، سرشو سمت ساعت چرخندو با چشمه های نیمه باز به ساعت نگاه کرد که ساعت ۶ رو دید
خودشو از رو تخت پایین پرت کردو به سمت دستشویی رفت تا کارای مربوطشو انجام بده

از اتاق بیرون اومدو به سمت آشپزخونه رفت، با دیدن
خانواده ای جدیدش به سمتشون رفت، بعد از یک ربع صبحونه خوردن البته شیش بار هم خوابش برد سر صبحونه هم بی تاثیر نبود که تصمیم گرفت بره دوباره بخوابه

Balck PowerWhere stories live. Discover now