part 10

107 32 9
                                    


_مرسی لوهانی! پاپا امروز خیلی تعجب کرد برای همین نگران شدم.
لوهان خواست جوابش را بدهد که رانمان سفارششان را روی میز گزاشت گفت.
_خیلی خیلی سفارشی و زود امادش کردم، پس کلی لذت ببرین!
پسر ها با لبخند تشکر کردند و انگار ترس لوهان با عادی شدن نگاه دیگران ریخته بود!
_هی پس من چی رانمان؟
رانمان با دیدن پسرک سر میز انها گوشش را کشید و معذرت خواست!
_خیلیی ببخشید دوست پسرم خیلی شوخه!
پسر ها با خنده نگاهی به رانمان و دوست پسرش انداختند و برای پسرک بی نوا دست تکان دادند.
_فکر کردم اومده مارو اذیت کنه ولی انگار فقط میخواست شوخی کنه!
سو با سر حرف لوهان را تایید کرد و قاشقی از بستنی توت فرنگی اش را خورد.
_اوممم، خیلی خوشمزست!
لوهان نیز بعد از خوردن بستنی اش لبخند زد و تایید کرد که جونگده همانطور که فالوده اش را هم میزد به انها نزدیک شد.
_ببخشید تنهاتون گزاشتم بچه ها، باید میرفتم پیش ارشدا!
_عیب نداره تا اینجا که بهمون خوش گذشت!
چن با شنیدن صدای لوهان لبخند زد و نگاهی به در کافه انداخت.
_بچه ها چندتا ارشد از دانشگاه اومدن، اگه بهتون چیزی گفتن لطفا چیزی نگین!
پسر ها با سر تایید کردند و مشغول بستنی هایشان شدند که دستی دراز شد و قاشق بستنی سو را قاپید!
_بنظر خوشمزه میاد!
سو با اخم نگاهی به کفتار مقابلش انداخت و گفت.
_اینکار بی ادبیه!
دخترک اما بیتوجه قاشق را به دهان برد و گفت.
_اوممم، مزه گوشت خرگوش میده!
سو بیتوجه به طعنه او ظرف بستنی را روی لباسش برگرداند و با پوزخند جواب داد.
_اوه! فکر کنم حالا مزه کفتار بده!
چقدر بد که نمیشه گوشت پسمونده خوارا رو خورد!
دخترک با پوزخند نگاهی به گروهش انداخت و خم شد.
_هی بچه جون! جدا از گیاه خوار بودنت، چون این فستیوال برای پسراست باید با ماها محترمانه تر برخورد کنی!
کیونگ اما بی توجه نفسی گرفت و رو به رانمان مضطرب گفت.
_برام یه بستنی توت فرنگی دیگه میاری؟ این نونا پولشو میده!
دختر عصبی چنگی به یقه سو زد و گفت.
_تو اصلا میدونی من کیم بچه؟
چقدر بی ادب و پرروعی!
کیونگ با ریلکس ترین حالت ممکن لب جمع کرد و پرسید.
_نونا تو نمیدونی نباید برای کوچیکترا قلدری کنی؟ حتما وقتی کوچیک بودی دوستای بدی داشتی! اخه پاپای من میگه دوستا خیلی رومون تاثیر میزارن!
_خرگوش فس...
همان لحظه زنگ بالای در تکان خورد و روباه زیبایی وارد شد.
دخترک موهای قرمزش را طوری بافته بود که انگار شعله های آتش روی سرش تکان میخوردند!
_ارشد یورا!
یورا با لبخند چشمکی به لی شان _دوست پسر رانمان زد_ و دستش را دور کمر نامزد کوچکش چرخاند.
_رانمان برامون یه شیر موز و یه شیر توت فرنگی بیار!
رانمان نگاه لرزانش را بین انها و دخترک کفتار چرخاند و سر تکان داد.
_ا... الان امادش میکنم نونا!
یورا انگار تازه متوجه جَو عجیب کافه شده بود سمت سوریا _دخترک کفتار_ چرخید و بی توجه به فرد زیر دستش پرسید.
_سوریا؟ مشکلی پیش اومده؟
سوریا که با زیباترین ارشد آکادمی همکلاس بود، پوزخندی به نگاه متعجب سو زد و سمتش چرخید.
_نه یورا فق...
_اون... خدای من کیونگسو!
جمله اش با صدای بلند یورا نصفه ماند و نگاهی به صورت پسرک زیر دستش انداخت.


Black moon
######################
دیرتر اپ شد چون نزدیک امتحاناته و ووت هاتون خیلی کم شده 🥺
یکم به نویسنده کنکوریه معجزه‌ی دورگا انرژی بدین❣

The Miracle of DurgaDonde viven las historias. Descúbrelo ahora