part15

74 30 5
                                    

چن دستش را روی پوست ملتهب او کشید و با پوزخند پرسید.
_چرا تنبیه شدی بیب؟
پسرک بینی اش را بالا کشید و جواب داد.
_چ... چون بی... اجازه به اموال ددی...د...دست زدم!
_و؟...
_و به ددی نگفتم، ددی وقتی فهمیدن که دستمالای... کثیفمو تو سطل آشغال دیدن!
جونگده با لبخند اورا از جا بلند کرد و منتظر نگاهش کرد.
_آهان! ببخشید ددی جونم، میدونم تنبیهی که شدم بخاطر وضعیت تغذیم خیلی خیلی تخفیف خورده بود!
خیلی ممنونم که برای تربیتم وقت میزارین ددی!
_پسر خوب من!
داروهاتو که به موقع میخوری؟
پسرک سر تکان داد و دست دور او پیچاند.
_بله ددی، کلی حواسم هست!
چن سر کج کرد و بعد از بوسیدن گونه سرخ روباهش اورا بلند کرد.
_لباس بپوش که تمرین داریم کیوتی!
شیومین لب برگرداند و از جا بلند شد.
_چشم!

[دوساعت بعد از نمایش| منزل اوه سهون]

_فوق‌العاده بود!
پسر من بهترین شاهزاده دنیاست!
انگار برای شاهزاده بودن به دنیا اومدی سویی!!
سو با لبخند گونه آپایش را بوسید و دست پاپای اخمویش را کشید.
_پاپا؟ چرا اخم کردی؟
سهون بی حرف کنترل را در دست گرفت و شبکه را عوض کرد.
بک متعجب نگاهی به همسر اخمویش انداخت و کنارش نشست.
_هونا؟ چیزی شده عزیزم؟
_سرم درد میکنه، برام قرص بیار!
کیونگ سمت دیگر سهون نشست و هردو خود را به او فشردند.
_پاپا؟ من ناراحتت کردم؟
سهون با اخم نگاهی به آنها انداخت و پرسید.
_چرا گزاشتی اون پلنگ کودن ببوستت؟
پسرک دهان باز کرد تا جوابش را بدهد اما صدای خنده بلند بک مانع شد.
_وا... وای خدا...سهوناااااااا!
سهون اما اخمش را حفظ کرد و منتظر جواب ماند.
_ه...هیچی پاپا فقط توی نمایش‌نامه بود!
بعدم جونگین فقط دستمو بوسید، لب...
سهون با پرخاش نگاهی به او انداخت و فریاد زد.
_فقط؟ تو دیوونه شدی بچه؟ توقع داشتی لبت رو ببوسه و اولین بوست رو بگیره؟
من آخر از دست تو و بک سر به بیابون میزارم!
فقط، ها فقط؟ یبار دیگه بگو فقط تا جدتو بیارم جلو چشمت سو!
پسرک ترسیده نگاهی به پاپایش انداخت و لب برگرداند.
_ببخشید پاپا، دیگه تو نمایش های اینجوری شرکت نمیکنم!
بکهیون که آرام تر شده بود اشاره‌ای به شوهرش کرد و کیونگ را در آغوش گرفت.
_عزیز دلم، توکه میدونی پاپا چقدر دوستت داره نه؟ برای همین اون خیلی روت حساسه و نمیخواد اولیناتو اینجوری از دست بدی!
سو با لبخند سر تکان داد و نگاهی به پاپای ناراحتش انداخت.
_میدونم آپا، اما پاپا یجوری رفتار میکنه!
بک ناراحت بیشتر اورا به خود فشرد و به سهون اشاره کرد تا آنها را درآغوش بگیرد و دوباره دل پسرشان را بدست بیاورد.
_پاپا معذرت میخواد سویی!
سهون همانطورکه آنها را به خود می‌فشارد گفت و روی موهای پسرش را بوسید.


Black moon
#######################
کلی کلی حرف داشتم ولییییی همشون ته کشیدن چون فهمیدم خیلی وقته پارت ننوشتم🚶🏻‍♀️🥲

The Miracle of DurgaDonde viven las historias. Descúbrelo ahora