چیزی به غروب آفتاب نمونده بود و تهیونگ با انداختن کلید فلزی که از آقای لی صاحب قبلی خونه جدیدش گرفته بود توی در اون رو باز کرد و بالخره وارد واحد جدیدش شد .
چمدون بزرگ البالویی رنگش رو دم در گذاشت و بعد از روشن کردن لامپ ها سراغ پرده بزرگ سالن رفت و اونو کنار زد تا آخرین بازتاب های نور خورشیدی که داشت جاش رو کم کم به ماه میداد وارد خونه بشه .
درست یک ماه پیش تهیونگ بالخره تونسته بود با پس انداز هایی که با یه عالمه سختی به دست آورده بود واحدی مناسبی که میخواد رو بخره و خب از بابت اینکه صاحب خونه قبلی خوبی از خونه نگهداری کرده بود واقعا خوشحال بود .
واحد تهیونگ خیلی بزرگ نبود ولی دو تا اتاق داشت که تهیونگ یکیش رو به خواب و استراحت و اون یکی رو به مطالعه و کارش اختصاص داده بود .
سالن نسبت به اتاق ها بزرگتر بود و یه پنجره بزرگ داشت و به یه تراس نسبتا بزرگ ختم میشد و درست رو به روی تراس خونه تهیوتگ تراس یکی از اتاق های خونه رو به رویی بود و تهیونگ برنامه داشت تا شبای تابستون رو توی اون تراس سپری کنه و از دیدن اسمون آبی و ستاره هاش لذت ببره همراه خوندن رمان های عاشقانه اش سپری کنه.
اشپزخونه کاملا ایده آل بود و خب یکی از مهم ترین دلایل خرید این واحد این بود که هیونگش از همون اول عاشق اون آشپزخونه شده بود و خب حتی اگه تهیونگ اون واحد نمیخرید جین میخریدش حتی با اینکه خودش یه خونه و آشپزخونه مجهز داره .
البته تهیونگ با وجود پس اندازش برای خرید یسری وسایل و مبلمان جدید خونش مجبور شد وام بگیره ولی اون خونه حس خوبی بهش میداد و پسر موقرمز اصلا از اینکه اون همه پول خرج کرده پشیمون نبود .
میدونید بهترین بخش اون واحد یا در واقع اون ساختمون این بود که یه باغچه خیلی بزرگ توی حیاطش داشت که مال همسایه پایینی یعنی آقای پارک بود و آقای پارک بهش این اجازه رو داده بود که توی اون باغچه هرچیزی میخواد بکاره و از میوه های درختای توی باغچه بخوره .
وقتی تهیونگ به خودش اومد هوا دیگه کامل تاریک شده بود و پسر تازه یادش اومد که باید یه فکری برای شام بکنه .
روز قبل تهیونگ به خونه اومده بود و یسری خرید های لازم رو توی یخچال گذاشته بود و از شانس خوبش یادش بود که قارچ بخره و حالا میتونست یه شام خوشمزه رو برای خودش تدارک ببینه .
𖧷𖧷𖧷
بعد از شام تهیونگ توی بالکن رفت و تصمیم گرفت کمی مرتبش کنه پس بعد از اینکه کامل اون رو جارو زد و مطمئن شد هیچ گرد و خاک دیگه ای نیست فرش گل گلی رو کف اون پهن کرد .
بعد از پهن کردن فرش با ذوق سمت گلدون هایی که دیروز به واحد جدیدش آورده بود رفت و خیلی آروم جوری که انگار یه نوزاد رو بغل میکنه تک تک اونها رو لب نرده چوبی رنگ تراس جا داد و بعد مبل راحتی پفکی قرمزش رو همراه یه میز چوبی کوچیک کنار شیشه تراس گذاشت و وقتی همه چیز آماده شد همراه یه لیوان آب آلبالوی خنک روی صندلیش نشست تا ادامه کتاب جدیدش رو توی واحد جدیدش بخونه و متوجه نگاه خیره پسری که پشت پنجره ساختمون رو به رویی بود نشد .
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
اینم پارت اول چری :>
May 29 / 562
ستاره یادتون نره 🍒🗿
YOU ARE READING
[𝘾𝙝𝙚𝙧𝙧𝙮 𝘽𝙡𝙤𝙤𝙢]
FanfictionFᴀɴғɪᴄ (ᴛᴇᴀᴋᴏᴏᴋ , ɴᴀᴍᴊɪɴ ) ɢᴇɴʀᴇ : ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ , ʀᴇᴀʟ ʟɪғᴇ , ғʟᴀғ , ʟɪᴛᴛʟᴇ ᴅʀᴀᴍ ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : ᴛᴇᴀᴋᴏᴏᴋ , ɴᴀᴍᴊɪɴ