تهیونگ به هیچ عنوان به جین اجازه نداده بود تا به خونه خودش بره و حالا جین درحالی که روی کاناپه رو به روی تلوزیون خونه تهیونگ لم داده بود داشت از خوردن سوپی که تهیونگ براش پخته بود لذت میبرد .
_ هیونگ پس من دیگه میرم اگه مشکلی پیش اومد بهم زنگ بزن مطمئن باش کلاسم از سلامتی تو مهم تر نیست .
جین قاشقی که از سوپ پر کرده بود رو توی دهنش گذاشت و قورت داد
_ خیالت راحت بچه میتونی بری به کلاست برسی همین الانم یکی از کلاسای امروزتو از دست دادی
تهیونگ کوله پشتی شو برداشت و قبل از خارج شدنش از در گفت
_ باشه پس من دیگه میرم
و بعد در بسته شد و جین توی خونه تنها موند .
خیلی عجیب بود جین بشدت از اینکه تا یک ماه نمیتونه راه بره عصبانی و ناراحت بنظر میرسید و قبل از اینکه بفهمه شخصی که باهاش تصادف کرده نامجونه تصمیم به کشتنش به هفت روش سامورایی رو داشت .
ولی انگار نامجون توی همون لحظه اول جین رو طلسم کرده بود .
حالا جین خیلی گیج و سردرگم بود ولی فقط با گذشتن یه نصفه روز کل عصبانیت و ناراحتیش ته نشین شده بود و تنها چیزی که باقی مونده بود میل شدید به رفت و آمد نامجون و عذرخواهی کردن اون بخاطر عذاب وجدانش بود .
حداقل هشتاد درصد حق با نامجون بود و جین این رو خوب میدونست که خودش پریده وسطه خیابون ولی اینکه نامجون کوتاه اومده بود و حتی خودش جین رو تا بیمارستان همراهی کرده بود در آخر هم قول داده بود هرکاری از دستش بر میاد برای بهتر شدن و کمتر اذیت شدنش میکنه یکم زیادی عجیب غریب میزد ولی با همه مسخره و عجیب بودنش باعث میشد چندتا جرقه خیلی کوچولو ته دل جین روشن بشه.با صدای زنگ در رشته افکار جین پاره شد و به خودش اومد و دست از سوپ خوردن کشید .
اولش فکر کرد تهیونگه ولی وقتی زنگ دوباره به صدا در اومد یادش افتاد که تهیونگ با خودش کلید برده پس خطاب به فرد پشت در داد زد
_ یلحظه صبر کن
هرجوری بود از روی مبل بلند شد و با کمک عصا های کمکی که گرفته بود خودش رو به در رسوند .
وقتی در باز شد چهره نامجون از پشت در مشخص شد و جین با خودش فکر کرد نامجون چقدر حلال زاده است .
_ سلام تهیونگ تازه رفت بیرون و تا شب بر نمیگرده
درواقع جین میدونست نامجون برای ديدن تهیونگ نیومده ولی فقط میخواست به روی خودش نیاره که نامجون برای سر زدن به اون اومده
_ میدونم وقتی از خونه میرفت بیرون دیدمش درواقع اومدم تا مراقب تو باشم
جین پشت چشمی نازک کرد و در حالی که از جلوی در کنار میرفت تا نامجون وارد شه گفت
_ نیازی به مراقبت تو ندارم ولی اگه حس میکنی از عذاب وجدانت کم میکنه میتونی مراقبم باشی
و بعد با لبخند کجی سر جای قبلیش نشست و بی توجه به نامجون به خوردن بقیه سوپش مشغول شد .
𖧷𖧷𖧷
وقتی تهیونگ به پشت در واحدش رسید حدس زدن اینکه نامجون برای سر زدن به جین اومده براش سخت نبود اونم وقتی که یه جفت کفش قهوه ای نا آشنا پشت در بود .
خیلی اروم کلیدش رو توی در انداختو در رو باز کرد و با جینی مواجه شد که سرش رو به پشت مبلی که روش نشسته بود تکیه داده بود و عین یه خرس کوچولوی قهوه ای خوابش برده بود .
پسر مو قرمز بعد از گذاشتن کوله مشکیش کنار مبلی که جین خواب بود نگاهش رو توی خونه اش چرخوند و همون لحظه نامجون از توی آشپزخونه بیرون اومد و با دیدن تهیونگ جا خورد ._ بالخره اومدی؟ جین خیلی نگرانت شده بود اگه از خستگی خوابش نمیبرد تا الان به کل اداره های پلیس و بیمارستان ها زنگ زده بود تا مطمئن بشه بلایی سرت نیومده.
تهیونگ نگاه شرمنده اش رو اول به نامجون داد و بعد زیر چشمی به ساعتی که نزدیک به یازده شب رو نشون میداد نگاه کرد
_ یادم رفت زنگ بزنم بهش و بگم دیر میام مرسی که پیشش موندی
تهیونگ گفت و تازه متوجه قیافه خمار و خواب آلود نامجون شد .
_ انگار خواب بودی نامجون شی !
نامجون عینکش رو از روی لبه میز عسلی کنار مبل برداشت و به چشمش زد.
_ آره بعد از اینکه جین خوابش برد منم خوابم برد و چند دقیقه قبل از اینکه بیای بیدار شدم .
موبایلش رو از روی اپن برداشت و ادامه داد :
_ و اینکه میتونی هیونگ صدام کنی از اینهمه رسمی بودن خوشم نمیاد
و بعد به سمت در رفت
_ خب باشه هیو..نگ
نامجون درحالی که کفش هاشو میپوشید گفت
_ خوبه من باید برم بعدا میبینمت تهیونگ راستی -
تهیونگ نگاه کنجکاو و منتظرش رو یه نامجون داد
_ چیزی هست که جین خیلی دوست داشته باشه ؟
تهیونگ برخلاف ندای درونش که بهش میگفت ازش بپرس چرا میخواد چیزای مورد علاقه جین رو بدونه گفت
_ عامم جین هیونگ عاشق اشپزیه ولی اگه میخوای خوشحال بشه براش از کافه مونلایت موکای وانیلی با کوکی بخر شک نکن بعدش کلا یادش میره پاشو شکستی .
نامجون کمی پلک زد و با تعجب به تهیونگ خیره شد و وقتی نگاه گیج تهیونگ رو دید دستپاچه گفت
_ خب .. ممنون سعیمو میکنم
و بعد سریع از پله های جلوی واحد تهیونگ پایین رفت .
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
تازه ذره ذره داریم به نقطه شروع ماجرا میرسیم :)
* خیلی براش ذوق دارم حیحی (;'༎ຶٹ༎ຶ')Jun 10 / 882
ستاره یادتون نره آلبالو های من 🍒🗿
VOCÊ ESTÁ LENDO
[𝘾𝙝𝙚𝙧𝙧𝙮 𝘽𝙡𝙤𝙤𝙢]
FanficFᴀɴғɪᴄ (ᴛᴇᴀᴋᴏᴏᴋ , ɴᴀᴍᴊɪɴ ) ɢᴇɴʀᴇ : ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ , ʀᴇᴀʟ ʟɪғᴇ , ғʟᴀғ , ʟɪᴛᴛʟᴇ ᴅʀᴀᴍ ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : ᴛᴇᴀᴋᴏᴏᴋ , ɴᴀᴍᴊɪɴ