3 : کیک شکلاتی

163 45 13
                                    

فقط یکم ؟ هوم ؟

_ نه !

_ فقط یه تیکه هیونگ

تهیونگ چشماش رو شبیه گربه شرک کرده بود و سعی داشت هرجور شده یه تیکه پیتزا از هیونگش کِش بره .

_ گفتم نه تهیونگ تو یه پیتزای دو نفره کامل رو خوردی

جین جوری گفت که انگار داره با یه بچه دوساله حرف میزنه پس تهیونگ نگاه چپکی بهش انداخت و بعد رفت روی کاناپه بزرگ خاکستری رنگش جلوی تلویزیون نشست .

هنوز یدقه هم نگذشته بود که جین گفت
_ قهر نکن . بیا اصلا همش مال تو

تهیونگ به محض شنیدن این حرف با دو به اشپزخونه برگشت و قبل از اینکه جین کاری کنه جعبه مربعی پیتزا رو از زیر دستش بیرون کشید و شروع به خوردن کرد .

_ واقعا که بچه ای تهیونگ یوقت نری بشینی پیش دوست هات اینجوری غذا بخوری بگن نخورده اس .

جین گفت و نگاه سرزنش گرش رو از تهیونگی که دو لپی پیتزا میخورد گرفت .

تهیونگ با دهن پر گفت

_ ببیخشید هیونیگ من فگط خیلیی پیتسا دوست دارم و خیلی گوشنم بود آخه ظیهر ناهار نیخورده بودم .

_ آره باشه بخور و دیگه با دهن پر حر-

صدای زنگ در باعث شد حرف جین نصفه بمونه

_ کس دیگه ای هم دعوت کردی ؟

تهیونگ سرشو به معنای نه تکون داد و بعد از قورت دادن پیتزای توی دهنش از روی صندلی کنار جزیره اشپزخونه بلند شد و به سمت در رفت .

وقتی از چشمی در کسی که پشت در بود رو نگاه کرد متوجه شد همون پسر کیوت خونه رو به روییه پس در و باز کرد و با لبخند بزرگ پسر رو به شد .

جونگکوک بدون مقدمه فقط با نگاه به کفش‌هایی که دم در جفت شده بود گفت

_ بنظر میاد مهمون داشته باشید تهیونگ شی ! من اومدم تا یکم از کیکی که با هیونگم پخته بودم رو بهتون بدم . رسم خانوادگی مونه که برای همسایه های جدیدمون کیک بپزیم

و بعد ظرف حاوی کیک شکلاتی که دستش بود رو جلوی صورت تهیونگ گرفت .

_ کیه تهیونگ ؟

جین از پشت سر تهیونگ سرک کشید و وقتی جونگوک رو دید گفت

_ تو باید همون پسر کیوت ساختمون روبه‌رویی که توی کتابفروشی کار میکنه باشی اره؟

تهیونگ با به یاد آوردن چیزی گفت

_ آره یادم رفت بگم اسمش جونگکوکه

_ آیره ایسمش جینگکوکه . خودم میخواستم بپرسم اسمشو

جین گفت و به طرف جونگکوکی که داشت بهشون میخندید برگشت و ظرف کیک رو از دستای تهیونگ بیرون کشید .

_ ممنون بابت کیک

جین گفت و تهیونگ پشت سرش به حرف اومد

_ آره مرسی .. ولی بهتر نبود از توی بالکن کیکو بهم میدادی ؟ اگه من جات بودم تنبلیم میشد اینهمه رو دوربزنم بیام

جونگکوک بازم خندید و گفت

_ باشه برای سری بعد تهیونگ شی فعلا باید برم

_ باشه بسلامت کتابفروش

جین گفت و به محض پایین رفتن جونگکوک از پله ها درو محکم بست و به سمت آشپزخونه دوید و کیک رو توی غیرقابل دسترس ترین جای یخچال گذاشت .

_ تهیونگ فکرشم نکن بعد خوردن اون همه پیتزا بزارم الان اون کیکو بخوری .

تهیونگ لب برچید و عین گنجشکی که پرش رو شکستن روی صندلیش نشست و مشغول خوردن آخرین تیکه پیتزاش شد .

𖧷𖧷𖧷

_ از همین حالا اینجا شده پاتوقت؟

صدای جونگکوک که از بالکن رو به رویی میومد تهیونگو به خودش اورد .

_ اوه خب هوای بیرون خنکه و کتاب خوندن اینجوری خیلی کیف میده

تهیونگ گفت و کتاب توی دستش رو تکون داد .

_ همینطوره

جونگکوک گفت و نگاهش قفل انگشتای تهیونگ که کتاب توی دستش رو نگه داشته بودن شد و برای لحظه ای دستهای تهیونگ رو ستایش کرد .

_ کیک شکلاتی چطور بود ؟

جونگکوک پرسید

_ خب من که خیلی دوست داشتم و جین هیونگ هم تاییدش کرد پس یعنی خوب بوده . از هیونگت هم تشکر کن .

با این حرف انگار که به جونگکوک برخورده باشه گفت

_ باشه ازش تشکر میکنم ولی اون کمک که نکرد هیچ نزدیک بود کیکمو بسوزونه اون خیلی دست و پا چلفتیه

تهیونگ خندید

_ میخوای بگی خودت اونو پختی ؟ بهت نمیاد

_ از رو ظاهر آدما رو قضاوت نمیکنن آقای کیم

جونگکوک حق به جانب گفت و دست به سینه شد .

_ بله اقای جئون حق با شما-

_ جونگکوک اگه حرف زدنت با آقای کیم تموم شد تشریف بیار بخواب فردا صبح مصاحبه داری مثلا

صدای پسری از داخل خونه حرف تهیونگ رو قطع کرد و جونگکوک سریع گفت

_ اوه ببخشید نامجون هیونگ بنظر عصبانی میاد

_ شبخیر ولی من حس میکنم چون بهش گفتی دست و پاچلفتی اینجوری کرد .

جونگکوک فقط لبخند کجی زد و بعد از پس از پرده های اتاقش پشت اونها محو شد و تهیونگ به خوندن ادامه رمان جدیدش مشغول شد .

𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷

میشه یه همسایه بهم بدید رسم داشته باشن کیک بدن ؟ (;´༎ຶٹ༎ຶ')

May 30 / 775

ستاره یادتون نره🍒🗿

[𝘾𝙝𝙚𝙧𝙧𝙮 𝘽𝙡𝙤𝙤𝙢]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora