فقط یکم ؟ هوم ؟
_ نه !
_ فقط یه تیکه هیونگ
تهیونگ چشماش رو شبیه گربه شرک کرده بود و سعی داشت هرجور شده یه تیکه پیتزا از هیونگش کِش بره .
_ گفتم نه تهیونگ تو یه پیتزای دو نفره کامل رو خوردی
جین جوری گفت که انگار داره با یه بچه دوساله حرف میزنه پس تهیونگ نگاه چپکی بهش انداخت و بعد رفت روی کاناپه بزرگ خاکستری رنگش جلوی تلویزیون نشست .
هنوز یدقه هم نگذشته بود که جین گفت
_ قهر نکن . بیا اصلا همش مال توتهیونگ به محض شنیدن این حرف با دو به اشپزخونه برگشت و قبل از اینکه جین کاری کنه جعبه مربعی پیتزا رو از زیر دستش بیرون کشید و شروع به خوردن کرد .
_ واقعا که بچه ای تهیونگ یوقت نری بشینی پیش دوست هات اینجوری غذا بخوری بگن نخورده اس .
جین گفت و نگاه سرزنش گرش رو از تهیونگی که دو لپی پیتزا میخورد گرفت .
تهیونگ با دهن پر گفت
_ ببیخشید هیونیگ من فگط خیلیی پیتسا دوست دارم و خیلی گوشنم بود آخه ظیهر ناهار نیخورده بودم .
_ آره باشه بخور و دیگه با دهن پر حر-
صدای زنگ در باعث شد حرف جین نصفه بمونه
_ کس دیگه ای هم دعوت کردی ؟
تهیونگ سرشو به معنای نه تکون داد و بعد از قورت دادن پیتزای توی دهنش از روی صندلی کنار جزیره اشپزخونه بلند شد و به سمت در رفت .
وقتی از چشمی در کسی که پشت در بود رو نگاه کرد متوجه شد همون پسر کیوت خونه رو به روییه پس در و باز کرد و با لبخند بزرگ پسر رو به شد .
جونگکوک بدون مقدمه فقط با نگاه به کفشهایی که دم در جفت شده بود گفت
_ بنظر میاد مهمون داشته باشید تهیونگ شی ! من اومدم تا یکم از کیکی که با هیونگم پخته بودم رو بهتون بدم . رسم خانوادگی مونه که برای همسایه های جدیدمون کیک بپزیم
و بعد ظرف حاوی کیک شکلاتی که دستش بود رو جلوی صورت تهیونگ گرفت .
_ کیه تهیونگ ؟
جین از پشت سر تهیونگ سرک کشید و وقتی جونگوک رو دید گفت
_ تو باید همون پسر کیوت ساختمون روبهرویی که توی کتابفروشی کار میکنه باشی اره؟
تهیونگ با به یاد آوردن چیزی گفت
_ آره یادم رفت بگم اسمش جونگکوکه
_ آیره ایسمش جینگکوکه . خودم میخواستم بپرسم اسمشو
جین گفت و به طرف جونگکوکی که داشت بهشون میخندید برگشت و ظرف کیک رو از دستای تهیونگ بیرون کشید .
_ ممنون بابت کیک
جین گفت و تهیونگ پشت سرش به حرف اومد
_ آره مرسی .. ولی بهتر نبود از توی بالکن کیکو بهم میدادی ؟ اگه من جات بودم تنبلیم میشد اینهمه رو دوربزنم بیام
جونگکوک بازم خندید و گفت
_ باشه برای سری بعد تهیونگ شی فعلا باید برم
_ باشه بسلامت کتابفروش
جین گفت و به محض پایین رفتن جونگکوک از پله ها درو محکم بست و به سمت آشپزخونه دوید و کیک رو توی غیرقابل دسترس ترین جای یخچال گذاشت .
_ تهیونگ فکرشم نکن بعد خوردن اون همه پیتزا بزارم الان اون کیکو بخوری .
تهیونگ لب برچید و عین گنجشکی که پرش رو شکستن روی صندلیش نشست و مشغول خوردن آخرین تیکه پیتزاش شد .
𖧷𖧷𖧷
_ از همین حالا اینجا شده پاتوقت؟
صدای جونگکوک که از بالکن رو به رویی میومد تهیونگو به خودش اورد .
_ اوه خب هوای بیرون خنکه و کتاب خوندن اینجوری خیلی کیف میده
تهیونگ گفت و کتاب توی دستش رو تکون داد .
_ همینطوره
جونگکوک گفت و نگاهش قفل انگشتای تهیونگ که کتاب توی دستش رو نگه داشته بودن شد و برای لحظه ای دستهای تهیونگ رو ستایش کرد .
_ کیک شکلاتی چطور بود ؟
جونگکوک پرسید
_ خب من که خیلی دوست داشتم و جین هیونگ هم تاییدش کرد پس یعنی خوب بوده . از هیونگت هم تشکر کن .
با این حرف انگار که به جونگکوک برخورده باشه گفت
_ باشه ازش تشکر میکنم ولی اون کمک که نکرد هیچ نزدیک بود کیکمو بسوزونه اون خیلی دست و پا چلفتیه
تهیونگ خندید
_ میخوای بگی خودت اونو پختی ؟ بهت نمیاد
_ از رو ظاهر آدما رو قضاوت نمیکنن آقای کیم
جونگکوک حق به جانب گفت و دست به سینه شد .
_ بله اقای جئون حق با شما-
_ جونگکوک اگه حرف زدنت با آقای کیم تموم شد تشریف بیار بخواب فردا صبح مصاحبه داری مثلا
صدای پسری از داخل خونه حرف تهیونگ رو قطع کرد و جونگکوک سریع گفت
_ اوه ببخشید نامجون هیونگ بنظر عصبانی میاد
_ شبخیر ولی من حس میکنم چون بهش گفتی دست و پاچلفتی اینجوری کرد .
جونگکوک فقط لبخند کجی زد و بعد از پس از پرده های اتاقش پشت اونها محو شد و تهیونگ به خوندن ادامه رمان جدیدش مشغول شد .
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
میشه یه همسایه بهم بدید رسم داشته باشن کیک بدن ؟ (;´༎ຶٹ༎ຶ')
May 30 / 775
ستاره یادتون نره🍒🗿
ESTÁS LEYENDO
[𝘾𝙝𝙚𝙧𝙧𝙮 𝘽𝙡𝙤𝙤𝙢]
FanficFᴀɴғɪᴄ (ᴛᴇᴀᴋᴏᴏᴋ , ɴᴀᴍᴊɪɴ ) ɢᴇɴʀᴇ : ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ , ʀᴇᴀʟ ʟɪғᴇ , ғʟᴀғ , ʟɪᴛᴛʟᴇ ᴅʀᴀᴍ ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : ᴛᴇᴀᴋᴏᴏᴋ , ɴᴀᴍᴊɪɴ