part 6

46 3 0
                                    

فلش بک *
جیمین در روش قفل شده بود هیشکی خونه نبود بجز اون یونگی ترسیده بود چون داد بیداد برادرش شنیده بود سی کرد در باز کنه ولی نمیتونست
مادر پدرش رفته بودن واسه کاری که نمی‌فهمید چیه برادراش هم رفته بودن بیرون اونم نمیدونست چرا یهویی
صدا برادرش هی بالا تر می‌رفت و اون مرد اون ترسناک نبود مهربونم بود ولی الان چی شده بود که آنقدر پرخاشگر شده بود
یونگی : ولمم کن نمیتونی بهم دست بزنی
پارک : تو کوچولو نمیتونس جلو منو بگیری
یونگی : لطفاً ولم کن ازت خواهش میکنم .جیغ.
پارک : آروم بگیر بچه
جیمین گوشاشو گرفته بود ولی دیگه نمیتونست بیکار بمونه نمیخواست بلایی سر یونگی بیاد
صداها صداهای کثیف
پنجره قفل کرده بود خراب بود پنجره اتاقش خراب شده اینم شانس بدش
با زور کمی که داشت سی کرد بازش کنه ولی نمیشد باید چیزی پیدا میکرد تا بتونه پنجره رو بشکنه بازم صدا نمیتونست تمرکز کنه صندلی ولی زورش نمی‌رسید برش داره اون فقط ده سالش بود
چراغ خوابشو برداشت به پنجره زد ولی نشکست
صداها قط شد ترسید برادرش دیگه جیغ نمیکشید هیچ صدایی نبود توی کشو هارو گشت هیچی نبود باید سری می‌رفت بیرون
سی کرد دوباره پنجره رو باز کنه باز شد بلاخره باز شد پرید پایی زیاد با زمین فاصله نداشت در باز بود دوید طرف اتاق برادرش هیشکی نبود رفت توی اتاق همه جا بهم ریخته بود
روی تخت خون بود ولی از کجا یونگی زخمی نشده بود بی هوش روی تخت افتاده بود
از بغلش صدای شنید که باعث شد خیلی بترسه
پارک : نگران نباش حالش خوب میشه
جیمین : باهاش چیکار کردی
پارک : اون فقط خیلی شیطونه میتونست زیاد بد نباشه خودش اذیت کرد آها راستی بچه جون پدر مادرت تا فردا شب ویلا منن
شما دوتا رو اینجا گزاشتن چون زیاد مهم نبود اینجا و تمیز کن
به کسی هم نگو که چه اتفاقی افتاده
جیمین : واقعا فک کردی این کارو نمیکنم چرا نباید بگم تا همه تو عوضی بشناسن
پارک : اوه گنده تر از دهنت حرف میزنی اگه میخوای بلایی سر برادر عزیزت نیاد بهتره ساکت باشی اون قریانیه نه من من رفتم
جیمین :‌ کی بیدار میشه
پارک : نمی‌دونم خودت یه کارش بکن بای بای
جیمین نمی‌دونستم چیکار کنه تخت بوی گند گرفته بود
یونگیو از تخت آورد پایین ملاقه رو برداشت انداخته توی سطل اشغال لباس های یونگیو درآورد بردش توی حموم توی وان آب
از چیزی که دید ‌ترسید اون چی بود ؟
صبح اون روز یونگی بیدار شد
درو باز نمیکرد این جیمینو نگران میکرد
جیمین : لطفاً یونگی درو باز کن
یونگی : کجان
جیمین : خونه اقای پارک
صدای شکستن چیزی اومد
جیمین : درو باز کن
یونگی : برو همه چیز فراموش کن هرچی شنیدی هرچی دیدی اینطوری میتونیم زندگی کنیم
جیمین : میخوای اینطوری تمومش کنی نمیتونی جلو منو بگیری
یونگی : تو حتی من بودی چیکار میکردی می‌رفتی به همه میگفتی چیشده چکار کردن باهات .جیغ.
جیمین : فقط می‌خوام کمکت کنم
یونگی : فقط فراموش کن این بهم کمک می‌کنه
پایان فلش بک *
شوگا : نمیخوای بخوابی
جیمین : متاسفم
شوگا : چی
جیمین : نتونستم کاری انجام بدم متاسفم
شوگا : نمیتونستی کاری بکنی پس الان چرت پرت نگو برو بخواب
جیمین : از اون روز نمیتونم درست بخوابم بلند شم زندگی کنم هنوز همه چی تو مغزمه نمیتونم از دستش خلاص شم میترسم
صداها می‌خوام برم بیرون ولی بازم نمیتونم هر شب کابوسمه
می‌خوام از دستش خلاص شم
شوگا : تونستی به منم بگو حالا برو بخواب تموم شده
اون همیشه نمیتونست حرف دلشو بزنه اینکه اونم نمیتونه درست بخوابه اینکه اون قربانی داستانه داستانی که تموم شده ولی هنوز درداش واسه قربانیش مونده .
با سردرد شدید بیدار شد دور برش نگاه کرد اتاق آشنا نبود به اتفاقات فکر کرد یادش اومد دیشب زیاده روی کرده بود خوابش برده بود تو اتاق شوگا بود ولی الان کسی توی اتاق نبود
بلند شد سرش گیج رفت  رفت داخل حموم شیر آب باز کرد نشست زیرش
( حالم خوبه )
( نمیتونم جا بزنم ) 
( همه چی خوبه تو خیلی خوشحالی )
بعد دوش گرفتن رفت پایین توی آشپزخونه همه نشسته بودن
جیمین : بیدار شدی بیا بشین
لیسا نشست بغل جیمین
سعی کرد بخنده انگار اتفاقی نیوفتاده میتونست انجامش بده
پارک : امروز بریم دنبال لباس اینا دخترم
ایو : اره من عاشق لباس عروسم
پارک : خوبه پس بعد صبحونه میریم
جونگ کوک : خوبه پس مشکلی نیست منم میرم شرکت
پارک : توی این هفته کلا هیشکی شرکت نره بهتره تا این مراسم تموم شه تازه جونگ کوک تو باید توی انتخاب لباس کمک ایو کنی
جونگ کوک نتونست چیزی بگه
جیمین : امروز میخوای چیکار کنی کار خواصی نداری قراری چیزی
لیسا : نه فقط به جاناتان قول دادم شب باهاش برم بیرون
جیمین : میونتون خوب شده
لیسا : اره
پارک : مگه میونش با پسرش بد بوده 
لیسا : درسته اون مثل پدرش نیست ولی بازم منو یاد جک میندازه
پارک : این خوبه شنیدم خیلی همو دوست داشتین
جیمین : دوست داشته که هیچی از میراث برنداشته
جونگ کوک : جاناتان هوم خوبه
پارک : خوب من برم آماده بشم دخترم بیا با هم بریم امروز تا آخر هفته روز توعع
ایو : وای پس هرچی خواستم میتونم بگیرم
پارک : معلومه بزرگ شدی
از آشپزخونه خارج شدن
لیسا بلند شد
یه ثانیه گذشت جونگ کوک بلند شد
جیمین : اتفاقی میوفته اخر
تیهونگ : هوم ولش اون کره رو بده
جونگ کوک : چیکار میکنی میخوای منو اذیت کنی
لیسا : خودت گفتی بمون
جونگ کوک : نه اینکه اینجا حرف از عشقت جک بزنی
لیسا : همه چی تموم شد من الان میتونم هرکاری که می‌خوام بکنم جونگ کوک شی
جونگ کوک : که اینطور میخوای همه چیو بدتر کنی
لیسا : از این بدترم مگه میشه
ایو : جونگ کوک اوپا
لیسا : وای نامزدت داره صدات میکنه برو تا باباش نیومده
نزدیک تر شد : شرکت عزیزتو ازت بگیره
از بغلش رد شد به سمت اتاق رفت
وارد اتاق شد به سمت چمدونش رفت
صدا درو شنید
: بله
جیمین وارد اتاق شد : میشه ازت یه خواهشی بکنم
لیسا : هوم چیه
جیمین : این یه هفته رو پیش شوگا بمونی
لیسا : چی چرا
جیمین : لطفاً نپرس چرا به حرفم گوش کن
لیسا : باید بدونم چرا چه اتفاقی افتاده
جیمین : اگه بگم جون شوگا در خطره کافیه
لیسا : جونش در خطره داری شوخی می‌کنی
جیمین : شوخی نیست
لیسا : باش این هفته رو میمونم
جیمین : ممنون
لیسا : رفتن
جیمین : اره میخوای بریم بیرون
لیسا : نه حوصله ندارم جیمینااا
جیمین : چی شده خوبیی
لیسا : من لباس ندارم واسه عروسیی
جیمین : داری شوخی می‌کنه حالت خوبه
لیسا : چرا معلومه خوبم لباس ندارم چیکار کنم
جیمین : واقعا میخوای بری عروسی
لیسا : معلومه من از بچگی عاشق عروسی بودم بریم لباس بگیریم
جیمین : خوب اره بریم
لیسا : پس من آماده میشم میام
تیهونگ وارد اتاق شد
تهیونگ : لیساا
لیسا : چیشده
تیهونگ : پدرت اومده ببینتت
لیسا : کجاست
لیسا دوید توی حال پدرش دید که یک سالی شده بود ندیده بودش
خودشو خوشحال نشون داد
لیسا : چیزی شده اومدین اینجا
پدر لیسا : دخترم حالت خوبه نگرانت بودم مادرت خیلی دلش واست تنگ شده
لیسا : چند وقته وقتی پولی که گرفته بودی دلت تنگ شد یا از اول پشیمون بودی بعید می‌دونم پشیمون باشی
روی مبل نشست
لیسا : باز از جونم چی میخوای
پدر : متاسفم نباید به حرفاش گوش میدادم گفت خوشبختت می‌کنه گفت پیشش جات امنه
لیسا : مهم نیست چیکار کردی همه چیو فراموش کردم واسه چی اومدی اینجا
پدر : یه چیزیو باید بهت میدادم
لیسا : و اون چیه
کلید از جیبش دراورد به نظر قدیمی میومد بزرگ بود
پدر : نمیدونم کلید چیه ولی چند سال پیش یکی اینو بهم داد گفت بدم بهت
لیسا : اون کی بود
پدر : یه خانم جوون که همیشه از دور نگات میکرد همیشه مواظبت بود
لیسا : مهم نیست بندازش دور
از روی مبل بلند شد به سمت پله ها رفت
پدر : شاید راجب مادر پدر واقعیت کمکت کنه
لیسا : نمیخوام چیزی بدونم نمیخوام بیشتر از این حالمو بد کنی برو فقط برو
رفت بالا .
به سمت در خروجی رفت
شوگا : اونو بده به من
پدر : چیو
شوگا : کلید
کلید داد بهش
شوگا : چهره خانم که اینو بهت داد یادته
پدر : فقط چند باری دیدمش زیاد یادم نیست
شوگا : قد لباس هیچی
پدر : چرا میپرسی
شوگا : جواب منو بده
پدر : قدش بلند نبود نه کوتا هم نبود همیشه کت تنش بود موهاش قهوه ای بود چشاش بزرگ بود همینا یادمه
شوگا : هوم میتونی بری این پیش من میمونه
کلید دوباره نگاه کرد آشنا بود کجا دیده بودش
جیمین : شوگا تو هم میای
شوگا : کجا میخوای بری
جیمین : لیسا عجیب شده میخواد بره لباس واسه مراسم بگیره
شوگا: نه شما بریم می‌خوام استراحت کنم
جیمین : باش
.
این خونه وقتی کسی نیست خیلی قشنگه ارامش  همه جا خونه

هست
روی صندلی نشسته بود به پشت تکیه داده بود توی خواب بیداری بود
صدای مرد شنید چشاشو باز کرد
پارک : اینجا خوابیدی
شوگا : یکم خسته شده بودم
پارک : آها کسی خونه نیست
شوگا : نه همه رفتن بیرون
پارک : چرا تو نرفتی
شوگا : باید بگم
پارک : خوبه بزرگ شدی الان چند سالته
شوگا : تو که سن منو خوب می‌دونی
پارک : هوم درسته هر سال حسابش میکنم
نزدیک شد
سرشو خم کرد
سرشو توی گودی گردنش کرد آنقدر نزدیک که نفساش یونگی میفهمید 
پارک : دلم برات تنگ شده بود کوچولو
هولش داد عقب
شوگا: به خودت جرات نده بهم نزدیک شی
پارک : باشه اشتباه کردم نباید همچین کاریو میکردم معذرت می‌خوام
شوگا : فقط تا وقتی اینجایی بهم نزدیک نشو
پارک : من دوست دارم کوچولو
شوگا : حالمو به هم میزنی تا بلایی سرت نیاوردم از سر راهم گمشو
پارک : درسته تو دیگه اون بچه کوچولو نیستی نه باشه موفق باشی
شوگا : عوضی

blood Lovers.2Where stories live. Discover now