part 10

41 5 1
                                    

چشاشو بزور باز کرد نور شدیدی رو به روش بود چشماشو روی هم فشورد تا از نور خلاص شم کم کم چشماشو باز کرد کجا بود 
جاناتان وارد اتاق شد
جاناتان : بیدار شدی
لیسا : من کجام
جاناتان : قش کردی منم آوردند بیمارستان
لیسا : آوردیم بیمارستان به خواطر یه قش صبر کن ببینم چرا قش کنم من پیش اون عوضی بودم
جاناتان: آروم باش یعنی چی هیچی یادت نمیاد
لیسا : از چی
جاناتان : داشتی باهاش حرف می‌زدی یهو قش کردی یادت میاد
لیسا : نه من باهاش حرف نزدم
جاناتان : مرد یعنی مجبور شدم از پشت بزنمش توی زیرزمینیه
لیسا : واسه همین اوردیم اینجا تا کسی بهمون شک نکنه آفرین عالی بود ولی تا الان هیشکی خبر دار نشده
جاناتان : با موبایل که بهش پیام می‌دادی به پلیس زنگ زدم
لیسا پوکیر : چی
جاناتان : بعدم گوشی گزاشتم روی برگه های گند کاریش اونارم گزاشتم بغلش
لیسا : بیا بهش فکر نکنیم سرم ترکید
پرستار با دکتر وارد اتاق شدن
دکتر : لیسا بیدار شدین سر گیجه حالت تهوع چیزی ندارین
لیسا: نه فک کنم حالم خوبه
دکتر : خداروشکر آزمایش خونتون اومد هردوتون حالتون خوبه چیز واسه نگرانی نیست فقط
لیسا : ببخشید هردومون
دکتر : نمی‌دونستی
لیسا : چیو متوجه نمیشم
دکتر : شما باردارین
کلمه توی سرش اکو میشد باردار باردار یعنی چی
لیسا : شما مطمئنید
دکتر : نمی‌دونستی سه  ماهه  شکمتون برامدگی زیادی ندارن شاید به خواطر این متوجه نشدین
سرش گیج رفت داشت از تخت میوفتاد که جاناتان دستشو گرفت
دکتر : فقط لطفاً الکل نخورید زیاد فعالیت نکنید
لیسا سری تکون داد هنوز توی شوک بود
دکتر از اتاق خارج شد
لیسا : شنیدی بگو که چیزی نگفت اشتباه متوجه شدم
جاناتان : همش درست شنیدی
لیسا : وای نه چیکار کنم
موبایلش زنگ خورد جیمین بود برداشت
جیمین : لیسا کجایی سری بیا خونه
لیسا : چرا چیشده
جیمین : آقای پارک توی زیر زمینی کشتن
لیسا : باشه خودمو الان میرسونم
موبایل قط کرد
جاناتان : فک کنم منم باید بیام چون منم تو خونه بودم
لیسا : هوم
میخواست تخت بیاد پایین که سرش گیج رفت
جاناتان : خوبی
لیسا : اره چی میشد این یه خواب بود
کمکش کرد از تخت بیاد پایین
جاناتان : خوب بود اما خواب نیست
دور خونه پر پلیس بود وارد خونه شدیم همه نشسته بودن
بغل جیمین نشستم
لیسا : چیشده نفهمیدم پشت موبایل چی گفتی
جیمین : توی زیرزمینی پارک کشتن
لیسا : اینجا آخه سرم ترکید ایو بچش به دنیا اومد
جیمین : بیمارستانه بچه خودش اینجاست داره بازجویی میشه راستی کجا بودی
لیسا : قش کرده بودم جاناتان منو برد بیمارستان الان خوبم
جیمین : آها
نوبت لیسا شد تا بره داخل اتاق وارد  اتاق شد حوصله این مسخره بازیارو اصن نداشت ولی مجبور بود
_سلام من کارآگاه جکسن هستم
لیسا :منم لیسام
کارآگاه : موقع حادثه کجا بودین
لیسا : بیمارستان
کارآگاه : مریضین
لیسا : نه قش کردم دوستم منو برد بیمارستان سرم وصل کردن الان خوبم
کارآگاه : قبلش توی اتاقت بودی بیرون نیومدی
لیسا : نه داخل اتاق بودم
کارآگاه : میتونم با دکترت حرف بزنم
لیسا : البته
شماره دکتر دادم بهش
بعد چند دقیقه صحبت کردن
کارآگاه : با آقای پارک چه نسبتی داشتی
لیسا : هیچی نسبتی ندارم اون پدر زن دوستمه
یه نفر وارد اتاق شد
_ پرونده لا لیسا مانوبان
پرونده رو از دستش گرفت نگاه کرد بعد چند دقیقه
کارآگاه : پدرت پلیس
لیسا : توی پرونده های قتل کار می‌کنه
کارآگاه : پس همکاریم چرا اینجا زندگی می‌کنی
لیسا : من توی شرکت پسرا کار میکنم واسه همین اینجا زندگی میکنم شاید دلیل مزخرفی باشه ولی اینجا نزدیگ تر به شرکته
راستی می‌خوام کلا از اینجا برم چون دیگه اونجا کار نمیکنم
کارآگاه : چه رابطه ای با آقای پارک داشتی با هم خوب بودین یا بد
لیسا : ایشون مثل پدر من بودن واقعا از شنیدن این خبر ناراحت شدم
کارآگاه : هوم خوبه
بلند شد از اتاق رفت بیرون لیسا هم دنبالش رفت
ایو : چیشد کی پدرمو کشته
کارآگاه :صد درصد از بیرون بوده چون همه جایی بودن مدرک دارن که خونه نبودن و کار سخت میشه راستی ایو شی همه اموال پدرتون مصادره‌ میشه
ایو : چرا
کارآگاه : پولی که  مال کشوره پدرتون یه خلافکار حرفه ای بوده
خیلی خوب خودشو پنهون کرده
ایو : گفتم که من از هیچی خبر نداشتم این مال اموال ارث پدرم به منه نمیتونید
کارآگاه : من چیزی کاری ندارم برو از قاضی شکایت کن
از خونه رفت بیرون
ایو : حتی قاتل پیدا نمیکنید چون پدرم یه خلافکار بوده است چه دلیل مسخره ای خودتون از صدتا خلافکار بدترین
داد کشید *
لیسا بلند شد طرف اتاقش رفت  چمدون از توی کمد برداشت
جاناتان : میخوای کجا بری
لیسا : فعلا ویلا چند هفته  دیگه بلیط میگیرم میرم پاریس نمیخوام اینجا به دنیا بیاد
جاناتان : پس نمیخوای بهش بگی
لیسا : هیچوقت
جاناتان : فک کن پشیمون نمیشی
لیسا : به هیچ وجه
جاناتان : چمدون بده من میارم
چمدون داد دستش گوشیش از روی میز برداشت از اتاق اومد بیرون
جیمین : میخوای بری
لیسا : دیگه توی شرکت کار نمیکنم دلیلی هم ندارم که بمونم پس بهتره برم
جیمین : هوم همدیگرو میبینیم دیگه نه
لیسا: البته
در اتاق بست به طرف پایین رفت
ایو : پدرمو کشتی میخوای فرار کنی
لیسا : مسخره بازی در نیار برو کنار
ایو : تو یه قاتلی عوضی چرا پدرمو کشتی ناراحت شدی من با جونگ کوک ازدواج کردم می‌دونم تو کشتیش بگو
لیسا : من دستمو به خون اون پیرمرد کثیف نمیکنم حالا گمشو اونور به جای اینکه فکر پول باشی یکمم به فکر بچت باش یادت رفت نه تو الان یه دختر داری گمشو اونور
ایو پس زد از خونه خارج شد
لیسا: چمیدونمو میزاری توی خونه من
جاناتان : کجا میخوای بری
لیسا : یه گشت کوچیک
جاناتان : باشه
سوار موتورش شد کلاه کاسکت گزاشت روی سرش
راه افتاد موتور سواری دوست داشت توی مغزش انفجار شده بود  نمیدونست باید چیکار کنه واسه اولین بار فکری نداشت
دریا جای آرامش بخشیدن از موتور اومد پایین روی نیمکتی که جلوش صاحل بود نشست باد شدیدی بود باید ازش خدافظی میکرد
موبایلشو برداشت شماره جاناتان گرفت
جاناتان : چمدونتو گزاشتم توی اتاقت
لیسا : آها ممنون میشه فردا یه بلیط واسه پاریس بگیری
جاناتان : یکم سری نیست
لیسا : می‌خوام برم تا پشیمون نشدم
جاناتان : شرکت چی جین میخواد سهامشو بفروشه گفتی میخریش
لیسا : بخرش به جای من بخرش
جاناتان : مگه نمیخوای بری پاریس
لیسا : فعلا به اسم خودت بخرش وقتی اومدم واگزار کن
جاناتان : پس میخوای برگری
لیسا : نمیتونم بزارم برم مدت کوتاهی می‌خوام برم
جاناتان : باشه بلیط واسه کی باشه
لیسا : هرچی زودتر بهتر
جاناتان : پس بهت خبر میدم
لیسا : باشه ممنون
موبایل گزاشت کنارش
صدای بغل گوشش شنید که باعث شده یه متر بپره بالا
جونگ کوک : با کی حرف می‌زدی
لیسا : ترسوندیم
جونگ کوک : ببخشید
کنارش روی نیمکت نشست
لیسا : اینجا چیکار می‌کنی
جونگ کوک : من همیشه میام اینجا من باید اینو ازت بپرسم
لیسا: می‌خوام برم اومدم صاحل واسه اخرین بار ببینم
جونگ کوک : فکر خوبیه
لیسا : ایو حالش خوبه
جونگ کوک : خوابیده بود
لیسا : پس در رفتی
جونگ کوک : کس مهمی نیست که از دستش در برم الان که پدرش مرده که اصلا مهم نیست
لیسا : باهاش خوب باش هرچی نباشه اون مادر دخترته
قلبش درد گرفت اونم یه بچه توی شکمش حمل میکرد
جونگ کوک : هوم
سکوت همه جارو گرفته بود صدای دریا هیچوقت بینشون آنقدر ساکت نبود
لیسا : من دیگه برم موفق باشی
از روی نیمکت بلند شد بغض گلوشو چنگ میزد ولی نمی‌خواست گریه کنه اون قوی بود
جونگ کوک دستشو گرفت  سمتش نگاه کرد
جونگ کوک : مواضب خودت باش و تو هم موفق باشی
دستش ول کرد .
به طرف موتور رفت سری از اونجا دور شد ولی قلبش نمی‌خواست از اونجا دور بشه
‌.
.

blood Lovers.2Where stories live. Discover now