part20

37 4 0
                                    

پشت در اتاق منتظر بود
بعد دو ساعت جواب آزمایش رسید
ایو : ممنون امیدوارم بتونم جبران کنم
دکتر : این حرفا چیه من باید برم یه عالمه کار دارم خدافظ
ب طرف در خروجی بیمارستان رفت
سوار ماشین شد
ماشین اشنایی رو ک داشت وارد بیمارستان میشد دید از کجا فهمیده بود کجاست
دنده عقب رفت تا کسی نتونه ببینتش وقتی از ماشین پیاده شدن وارد بیمارستان شدن راه افتاد به طرف فرودگاه جواب وقت نداشت الان بخونه تصمیم گرفت توی فرودگاه بخونه
‌.
تهیونگ : تا حالا انقد حوصلم سر نرفته بود
جیمین : اهوممم دلم میخواد برم کوک جر بدم
تهیونگ : ب اون چیکار داری
جیمین : نمی‌دونم همینطوری
تهیونگ : لیسا چک کن ببین ت سالاد چیزی نبوده داره هزیون میگه
جیمین : با دست من ک آشنا هستی تهیونگ شی
تهیونگ : اون ک صد در صد 
جیمین از دور دو نفری رو دید ک خیلی آشنا بودن
بغل دستش ک تهیونگ بود چنگ زد
تهیونگ : حیوون دردم گرفت گفتم ک آشنایی دارم
جیمین : ن اونو نمیگم رو ب رو رو نگا کن
تهیونگ : چیه یا پیغمبر اینا اینجا چیکار میکنن
لیسا ک کنجکاو شده بود پشتشو نگاه کرد یه زن مرد بودن ک ب طرف میز اونا میومدن
لیسا : میشناسینشون
تهیونگ : فین #
جیمین : هوی دستمال بردار
از جاش بلند شد
روزالین : اوه پسرا چقدر دلم براتون تنگ شده بود
تهیونگ جیمین  به زور ت بغلش گرفت
جیمین : ما هم همینطور عمه رزی
لیسا بلند شد سلامی کرد
نشستن روزالین همه جای کافی شاپ شرکتو چک کرد
رزالین: بقیه کجان
جیمین : از جی هوپ جین خبری نداریم جونگ کوک شوگا داخل شرکتن کارشون زیاد بود نیومدن برای ناهار
رزالین : شنیدم کوک ازدواج کرده یه بچه هم داره
تهیونگ : درست شنیدید کره خر ازدواج کرده
لیسا ب حرفاشون گوش میکرد ب تیکه پیتزاش خیره بود
رزالین : حتما ت همسر کوکی
ب طرف لیسا نگاه کرد
لیسا : ن من نیستن ایو رفته پاریس اینجا نیست
رزالین : ایو . ب فکر فرو رفت
جیمین : فک کنم از چیزی خبر ندارین
رزالین : ن همینارم ب زور فهمیدم ولی از این ب بعد بیخ ریش تونم خندید
جیمین : ن بابا این حرفا چیه
تا الان انقد با ادبانه حرف نزده بود
.
دکتر : آقای جونگ چ عجب اینجا میبینمتون اتفاقی افتاده
کوک : ن چیزی نیست چند دقیقه پیش همسرم اینجا بود درسته
دکتر : اگر بودن من خبر ندارم نمی‌دونم
کوک : آقای لی فک کنم یه سو تفاهم پیش اومده همسرم گفت بیام تا یه چیزیو ازتون بگیرم
دکتر : ب من اطلاع ندادن
کوک : بهتره زود تر بدیش کار دارم وقتمو نگیر پیر مرد
دکتر : میتونید درست حرف بزنید من خبری از اینکه باید ب شما جواب آزمایش بدم ندارم
یک متر فاصله داشتن توی یک ثانیه ب صفر رسید دکتر ب دیوار خورد 
کوک : کار دارم بدش ب من
شوگا توی این مدت ساکت بود وقتی حرف آزمایش شنید جلویع میز دکتر وایساد آزمایش هارو نگاه کرد اسم ایو رو ک دید برداشت
شوگا : بهتره بریم با خود ایو میایم بیا
جونگ کوک با تعجب ب برادرش نگاه کرد از چشماش معلوم بود ک یه چیزی پیدا کرده آقای لی رو محکم ب دیوار زد از اتاق خارج شد
کاغذ جلویع کوک گرفت : آزمایش دی آن ای
کوک : از کیه ک ایو مسخره بازیش گرفته
شوگا : حتما مهمه
.
لیسا : من دیگ میرم استفن حتما منتظره
رزالین : من تازه میخواستم باهات خصوصی حرف بزنم پسرتو می‌تونه یکی بیاره بیا منو ت یکم صحبت کنیم خانم مانوبان
لیسا با اینکه تعجب کرده بود قبول کرد
پشت فرمون نشست رزالین هم بغلش
لیسا : کجا ببرمتون
رزالین : ویلا پسرا
لیسا راه افتاد : میخواستین درباره چی حرف بزنید
رزالین : طولانیه فرشته سفید
لیسا : چی
رزالین: درباره خاندان های ومپاییر و گرگینه ها شنیدی زیادن ولی چند تاش مهبوبن بین همه
لیسا : نشنیدم
رزالین : من خوانوادم و چند نفر دیگر ک مثل پسرا آزمون جدا شدن نژاد ومپاییر خون اصیل هستیم وجودمون با ارزشه هرکدوممون قدرت خاصی داره ولی فق چند نفر میتونن قدرتشونو پیدا کنن حتما نمی‌دونستی ن
لیسا : درسته نمی‌دونستم
رزالین : صد سال طول کشید تا کامل ب قدرتم دست پیدا کنم
لیسا : قدرت تون چیه
رزالین : ب کسی اسیب نمیزنه میتونم گذشته هر فردی با نگاه کردن ب چشماش بفهمم
لیسا : جالبه یعنی الان کل گذشته منو میدونین
رزالین : همشو
لیسا : پس باید فرار کنم
رزالین : ب گمونم
.
موبایلشو از جیبش درآورد نفهمید شوگا کجا رفت الان فق یه چیز میتونست ارومش کنه اونم بفهمه این برگه راست میگه یا ن
جیمین : بله
کوک : کجایی
جیمین : توی راه خونه چرا اینجوری حرف میزنی چیزی شده
کوک : لیسا کجاست
جیمین : چی میگی بابا عمه اومده به زور بردش خونمون
کوک : باشه
گوشیو قطع کرد سوار ماشینش شد
.
رزالین : چ فرار کنی یا نکنی جونگ کوک می‌فهمه
من اینجا نیستم تا ت نوه برادرمو از پدرش دور کنی
خودخواهی کافیه لیسا مادرت از خود گذشتگی نکرد تا یه پدرو از پسرش دور کنی
لیسا : جونگ کوک خوانواده خودشو داره نیازی ب منو پسرم نداره
رزالین : ب ت ن ولی ب پسرت داره بچه ایو دختره پس ب درد نمیخوره یکی از قانونی خوانواده ما اینه ک اگر زنی بچه اولش دختر باشه اون زن نحسی میاره
لیسا : عجب از جون من الان چی میخواین من نحسی نمیارم
رزالین : من چ بگم یا نگم دیگ فاده نداره جونگ کوک همه چیو فهمیده الان داخل خونه منتظرته
لیسا : پس من جایی نمیرم ک زندگیمو تباه کنین میرم پاریس یکم دیگه برید می‌رسید ویلا خدافظ عمه
رزالین : نمیتونی فرار کنی
ماشین روشن کرد با آخرین سرعت ب طرف خونه حرکت کرد

blood Lovers.2Where stories live. Discover now