جونگکوک با وارد شدن به بالا ترین سوییت ، تقرییا نفسش برید!
سقفِ این طبقه بر خلاف بقیه ی طبقات ، از شیشه ساخته شده بود و میتونست تعداد غیر قابل شمارشی از ستاره ها و حتی ماه رو ببینه!
دور تا دورِ اون سوییت ، که چیدمانِ مدرنش بی مثال بود و دیوارهای سر تا سرش همه از شیشه بودند ، باعث میشد فکر کنه درست توی دل آسمون ایستاده و اون میدونست که این طبقه ، تنها طبقه ایه که سرتاسرش فقط یک سوییته!
برعکسِ طبقات دیگه که هر کدوم به سه یا چهار سوییتِ کوچیکتر تقسیم شده بودند.جلوی دهان باز مونده ش رو با یک دست گرفته بود و بی هدف توی اون فضا دورِ خودش میچرخید... تا جایی که چشمش به بخشِ مورد علاقه ش از اون هتل افتاد; استخرِ رو باز.
اون استخر درست مثلِ یک بالکن ، خارج از معماریِ داخلی اون طبقه ساخته شده بود و اون هم مثل تمامِ دیوارهای اون سوییت ، کاملا از شیشه بود و آبِ درخشان و تمیزِ درونش ، نشون از تازگیش میداد.
در لحظه صدای زنگ موبایلِ مردی که اون رو همراه خودش به اینجا اورده بود ، بلند شد و جونگکوک بالاخره از افکارِ شلوغ و هیجان زده ش بیرون اومد!
و تهیونگ بالاخره از خیره شدن به پسری که اونطور با ذوق اطراف رو با چشم هاش دید میزد و قدم های آروم و محتاطش رو به این سمت و اون سمت میکشید، دست برداشت و با دیدنِ اسمِ همسرش روی اسکرینِ موبایلش ، نفسش رو حبس کرد.
باید جواب میداد؟
اون هم وقتی که همخوابه ی جدیدش، یا همون پسرکِ خوش پوشِ چموش، بعد از اون همه ناز کردن بالاخره راضی شده بود؟ همخوابه ای که میترسید چشم ازش برداره تا در لحظه ناپدید بشه و اون رو امشب تنها بگذاره!این برای تهیونگ عجیب بود که جونگکوک، اولین و تنها کسی بود که به پیشنهادِ سکسش بارها و بارها جواب رد داده بود و در آخر فقط با قولِ PS5 راضی به این معرکه شده بود!
یعنی یک PS5 بیشتر از هیکلِ مردونه و چهره ی جذابش می ارزید؟!
قبل از دو دل شدن، تماسِ همسرِ خیانتکارش رو قطع کرد و بعد از اینکه با یک پیامکِ "کارهام زیاده. نمیام خونه. منتظرم نمون. خوب بخوابی." جوابش رو داد، کت خاکستری رنگش رو در آورد و به سمت پسری که به استخر خیره بود قدم برداشت....
ولی قبل از اینکه به پسر برسه، صدای زنگ موبایلش دوباره بلند شد و تهیونگ این بار با فکرِ اینکه باز هم همسرشه ، موبایل رو با کلافگی بالا اورد... اما این بار یکی از شریک های تجاریش بود!
و تهیونگ مطمئن بود اون مرد اگه کارِ واجبی نداشت، این ساعت از شب زنگ نمیرد.پس نگاهش رو به چشم های گیجِ پسرِ خوشپوشِ روبهروش داد و گفت:
"باید این تماس رو جواب بدم.... ممکنه طول بکشه. میتونی تا اون موقع بری دستشویی و دوش انجام بدی*. بلدی خودت تنهایی انجامش بدی؟"
YOU ARE READING
Piggy bank :::... ✔
Fanfictionıllıllı قُلَّکِ خوکی ıllıllı ~.~ ~.~.~ "رفیق... تو واقعا باید روی روش های مخ زدنت کار کنی! میتونستی حداقل قبلش برام یک مشروب بخری!" "بهتر نیست تعارفات و تشریفاتِ مسخره رو کنار بگذاریم و زودتر بریم سرِ اصل مطلب؟ به هر حال هر چی زودتر به هتلِ برسیم ،...