1ѕт ѕнoт / 6тн parт

6K 1.2K 148
                                    

جونگکوک قدم هاش رو به سمت تهیونگ برداشت و دقیقا لحظه ای که سینه ش به سینه ی اون رسید، قبل از اینکه افکارش متوفقش کنند، دست هاش رو دور گردن مرد گذاشت و بدن هاشون رو به هم چسبوند!

و در لحظه از گوشه ی چشم دید که عددِ روی اسکرین بالاتر رفت...

پس چشم هاش رو به چشم های کشیده و گرسنه ی مرد روبه‌روش دوخت و در حالی که یکی از دست های خیسش رو روی گونه ی مرد میگذاشت، پلک هاش رو محکم بست و لب های سرخش رو روی لب های صورتیِ مرد نشوند!

لعنت بهش...
تهیونگ هیچوقت فکرش رو هم نمیکرد که لب های یک مردِ دیگه، همجنسِ خودش، میتونه اینقدر نرم و بوسیدنی باشه!

اون توی لذتی متفاوت با هر چیزی که قبلا چشیده بود غرق شده بود و حس این بوسه به طرز دیوانه واری جدید و غریب بود!

این بار، لب هاش مستقیم روی لب های بوسنده ش نشسته بود... بدون دخالت هیچ رژِ لب یا لوازم آرایشیِ عجیب و غریبِ دیگه ای که از حسشون روی لب هاش متنفر بود!

اون لحظه مثلِ برخورد یک رعد و برق به وجودش عمل کرده بود و همونقدر هم کوتاه و سریع بود!
اون واقعا با یک بوسه به این کوچیکی اینطور دست و پاش رو گم کرده بود؟

نفس های کوچیکِ پسرِ مقابلش روی لب هاش خالی میشد و حالِ تهیونگ خراب تر از اون بود که بخواد وقتی رو تلف کنه... توی اون لحظه چیزی بیشتر از این نمیفهمید جز یک چیز...
اینکه اون بوسه های بیشتری از اون لب ها میخواست!

پس انگشتش رو بار دیگه روی موبایلش زد و این دفعه، خودش سرش رو جلو برد و لب های خیسِ پسر رو محکم تر از قبل بوسید!
کوتاه... ولی محکم.

اون به یاد داشت که قبلا چطور موقع بوسیدنِ خانم ها، نمیتونست اونطور که میخواست لب هاشون رو ببوسه... چون آرایشِ اون ها باعث میشد لب های زنونه شون از بین لب های خودش سر بخوره و در بره!

اما لب های سرخ و خیس شده ی این پسر جوری بین لب هاش گیر میوفتاد که میتونست هر طور میخواد اونها رو بازی بده! و این حس قدرت رو به وجودِ ببرِ درونش القا میکرد.

انگشتش رو بار دیگه روی صفحه ی موبایلش زد و بدون باز کردن چشم هاش، دست دیگه ش رو پشت کمر پسر گذاشت و تا جلوی دور شدنش رو بگیره.

و تقریبا برای بوسه ی بعدی جلو رفته بود که در لحظه حسِ کمرِ باریکِ پسر زیرِ دستش، باعث شد عقب بکشه تا مطمئن باشه خواب نمیبینه!

چشم هاش رو تیز کرد تا از چیزی که حس کرده بود مطمئن بشه... و اون درست میدید.
کمرِ پسر در عینِ عضلانی و خوش هیکل بودنِ بدنش، کاملا به اندازه ی کافی باریک بود و اونقدر محشر و بی نقص توی دستش جا میگرفت که باعث میشد باور کنه دست هاش از همون اولِ دنیا، برای حلقه شدن دورِ این کمر خلق شده بوده!

لحظه ی بعد، بلافاصله موبایلش رو همونجا کنارِ استخر رها کرد و با گرفتنِ پشت گردن پسر، اون رو جلو کشید و لب هاش رو طوری روی لب های جونگکوک فشرد که انگار بوسیدنِ اون لب ها تنها کاریه که قصد داره تا آخر عمرش انجام بده!

اون جونگکوک رو بوسید...
دوباره...
دوباره و دوباره و دوباره بوسیدش...!

و هر بار بعد از هر بوسه، حتی سرش رو اونقدر عقب نمیکشید که بین لب هاشون فاصله بیوفته!
فقط اونقدر که فشار لبهاش روی لبهای پسر کم بشه عقب میرفت و بدون قطع کردن لمس لب های صورتی خودش و لب های سرخِ پسر، بوسه ی بعدی رو ازش میدزدید!

در اون بین، پسرِ نوزده ساله در حالی که دست هاش هنوز دورِ گردنِ مردِ مقابلش بود، تقریبا خشکش زده بود و حتی دیگه به موبایلی که رقمِ دیگه ای به اسکرین اضافه نمیکرد، اهمیت نمیداد...

اون توی روابطِ زیادی بود و بوسه های زیادی داشت. اما این یکی... این یکی فرق میکرد!

ایندفعه، اون کسی رو نمیبوسید.
بلکه خودش داشت بوسیده میشد!

میتونست حس کنه که برعکس روابط قبلیش، این بار خودش کسی نیست که همه چیز رو کنترل میکنه و قدرت توی دست هاشه! بلکه ایندفعه سهمِ زیادی از قدرتش رو به دستِ مردِ مقابلش سپرده...

چیزی مثلِ... مثلِ... اعتماد؟

اما عجیب تر و جدید تر از همه ی اینها، بدنش بود که در مقابل بوسه های مرد روی لب هاش و نوازش های ملاحظه گرِ اون روی تنش، داشت لذت میبرد!

این بار، اون کسی نبود که نوازش میکرد...
بلکه داشت نوازش میشد!

همه چیز اونقدر سریع اتفاق افتاده بود که نمیتونست افکارش رو کنترل کنه...

بوسه های مرد رو یکی در میون بی جواب میگذاشت و با فشرده شدنِ سینه ش به سینه ی تخت و عضلانیِ مرد، پاهاش رو زیرِ آب به هم چسبوند تا بتونه تعادلش رو کنترل کنه.

اون میتونست تماسِ لباس زیرِ خیس شده ی مرد رو با پوست بدنش حس کنه و این باعث میشد از اینکه خودش تنها کسی بود که اینطور کاملا لخت و بدونِ پوششه، کمی شرم کنه...

حالا کاملا توی آغوشِ مرد فرو رفته بود و از تک تک بوسه هاش استقبال میکرد!

جالب بود... اون فکر میکرد حالا که خودش رو به خاطر یک PS5 فروخته، قراره یک شبِ سخت و یک سکسِ سریع و دردناک و یک خاطره ی مزخرف رو تجربه کنه!

اما حالا مردی که بدنش رو در آغوش گرفته بود و مرزهای بدنش رو یواش یواش و با صبر و حوصله فتح میکرد، داشت همه چیز رو خیلی آروم تر پیش میبرد و طوری اون رو میبوسید که انگار تا ابد برای هم آغوشی باهاش وقت داشت و به هیچ وجه قصد نداشت امشب رو زود و سرِپایی تموم کنه!

پس لب هاش رو روی لب های مرد رقصوند و در عوض هر بوسه ی عمیقی که از سمت اون دریافت میکرد، یک بوسه ی کوچیک تر و شیطون روی لب های مرد میگذاشت...

چشم های درشت و مشکی رنگش حالا بسته بودند و اون دیگه به رقمِ روی اسکرین نگاه نمیکرد... به هر حال این بوسه ها و این تجربه های جدید برای جونگکوک اونقدر لذت بخش و متفاوت بودند که مشکلی نداشت اگه در مقابلشون پاداشی نمیگرفت!

چه برسه به الان که به هر حال میدونست آخرِ همه ی این داستان ها، یک PS5 منتظرشه!

پس چرا از امشب لذت نبره و یک تجربه ی جدید به کارنامه ی سنگینِ زندگیش اضافه نکنه؟!





بوپ بوپ! ○●.•●○.○

Piggy bank :::... ✔ Donde viven las historias. Descúbrelo ahora