حالا دوباره بوسه های پی در پی و بیپایانِ اون دو نفر شروع شده بود... و کوچه ی خلوتی که تا اون لحظه هیچ صدایی جز پیچشِ باد درش شنیده نمیشد، حالا با صدای بوسه های ریز و درشت و ناله های آروم و مردونه ی اون دو نفر، پُر شده بود.
جونگکوک درست مثل شب پیش، انگشت هاش رو بین تارهای اون موهای براقِ خوش حالتِ لعنتی فرو برد و با چنگ زدن بهشون، سهم خودش رو از کنترلِ اون بوسه ها به دست گرفت...
هرچند میتونست به راحتی از روی لب های مشتاقی که مدام به لب های خودش بوسه میزدند، بفهمه که مردِ بین بارزوهاش، یکم بیشتر از همیشه برای پیدا کردن راه خودش به داخل دهانِ اون و احتمالا دوباره ور رفتن با پیرسینگِ زبونش، بی صبره!
و ثانیه ی بعد با غرشِ بریده بریده ای که مرد بین بوسه هاشون روی لب هاش پیاده کرد، از احتمالِ توی سرش مطمئن شد:
"زود باش بچه جون... نمیخوای آجوشی با زبونِ خجالتیت بازی کنه؟!"پس لحظه ی بعد، جونگکوک سرش رو کمی عقب کشید و با باز شدن پلک های بسته ی مرد، وقتی نگاه شاکی و پرسشگرش رو دید، نیشخند دلبرِ لعنتیش رو دوباره روی لب های سرخش برگردوند و با باز کردن دهانش، زبونش رو طوری کاملا بیرون آورد تا به مرد مقابلش اطمینان بده که اون عضو از بدنش، حتی ذره ای هم خجالتی نیست!
لعنت بهش...
تهیونگ فقط میخواست طوری اون زبونِ لعنتی رو توی دهانش بکشه که نفس های پسر رو بند بیاره!اما لحظه ی بعد، تئوری ای که توی یک صدم ثانیه از ذهنش رد شده بود رو امتحان کرد...
پس با رها کردن کمر پسر، درحالی که دستِ دیگه ش هنوز به رونِ درشتِ اون چنگ زده بود، انگشت شستِش رو به آرومی روی زبونِ پسر کشید و پیرسینگِ مورد علاقه ش از بین تمام پیرسینگ های دیگه ی پسر رو لمس کرد.اما انتظار نداشت لحظه ی بعد، جونگکوک اونطور مشتاق و نترس، انگشتِ شستِ اون رو توی دهانش گرم و خیسش بکشه و خیره به چشم های بهت زده ی تهیونگ، اون رو براش بمکه!
حالا اون زبون داشت دور انگشتش میچرخید و لپ های چهره ی گستاخِ پسر، هر از گاهی با مک زدن به انگشتش، جمع میشدند...
و تهیونگ نیاز داشت حین نگاه کردن به اون صحنه ی محشر، روی نفس کشیدن هاش تمرکز کنه.اون با بی صبریِ بیشتر، رون پسر رو بین انگشت هاش فشار داد و پایین تنه ش رو به پایین تنه ی اون مالید... و لحظه ی بعد با حس کردنِ ناله ی آروم و خوشایندِ پسر توی دهانِ بسته ش و روی انگشتش، نیشخندی سرشار از رضایت روی لب هاش نشوند و به حرف اومد:
"فاک... نگاهش کن... تو یه بچه ی هورنی ای که به حرف شوگر ددیش گوش میده... مگه نه جونگکوک؟"
اما لحظه ی بعد، پسر با گاز کوچیکی که از انگشتش گرفت، باعث شد زیر لب 'آخ' کوچیکی بگه و دستش رو به نرمی از بین اون لب ها بیرون بکشه!
ESTÁS LEYENDO
Piggy bank :::... ✔
Fanficıllıllı قُلَّکِ خوکی ıllıllı ~.~ ~.~.~ "رفیق... تو واقعا باید روی روش های مخ زدنت کار کنی! میتونستی حداقل قبلش برام یک مشروب بخری!" "بهتر نیست تعارفات و تشریفاتِ مسخره رو کنار بگذاریم و زودتر بریم سرِ اصل مطلب؟ به هر حال هر چی زودتر به هتلِ برسیم ،...