حالا تنِ هر دو نفرِ اونها بالاخره بعد از مدت ها ایستادن روی لبه ی لذت، سقوط کرده بود و برخلاف لحظه ای پیش، هیچ خبری از صدای دیوانه وارِ ضربه های برخورد لگن هاشون، فریاد های بی شرمانه ی پسر و یا حتی صدای تکون خوردن های تخت، نبود....
بلکه حالا فضای تاریک اتاق با صدای نفس نفس زدن های اون دو پر شده بود... انگار هر دوی اونها نیاز داشتند بعد از تجربه ی یکی از اولین های خودشون، دوباره نفسی تازه کنند!
اون لحظه ها ادامه داشت....
درحالی که تهیونگ هنوز نه میخواست و نه میتونست خودش رو راضی کنه که از روی تنِ پسر بلند بشه.
لعنت بهش!
کی فکرش رو میکرد که اون به این زودی به بغل کردنِ تنِ اون پسر عادت کرده باشه؟!اما انگار جونگکوک مثل هر بار قرار نبود در مقابل کارهای مرد ساکت بمونه و یا مثل هر کدوم از همخوابه های قبلی ای که اون داشته رفتار کنه...!
پس این دفعه هم درحالی که برخلاف چند لحظه پیش، انگشت هاش دیگه جنگی با موهای مرد نداشتند و بالاخره بین اون تارهای طلایی رنگ آروم گرفته بودند، زیر لب خندید و به آرومی گفت:
"آجوشی... فکر کنم کیرِت رو توی من جا گذاشتی...!"و همون حرف برای مرد کافی بود تا زیر خنده بزنه و با کمی بلند شدن روی دست هاش، تنش رو از روی بدنِ پسر بلند کنه...
و لحظه ی بعد با دیدن اینکه چطور هنوز هم تنِ پسر با نفس نفس زدن هاش بالا و پايين میره، بارِ دیگه به خاطر آورد که امشب، همخوابه ش هم درست مثل خودش یکی از اولین هاش رو تجربه کرده بود و اون قول داده بود که مواظبش باشه...
پس باز هم بیشتر از همیشه احتیاط کرد و لحظه ی بعد دست هاش رو دو طرف کمر پسر گرفت و بعد از اینکه خودش رو به آرومی از تنِ خسته ی پسر بیرون کشید، بلافاصله خم شد و بوسه ی کوچیکی روی کمرش گذاشت:
"خوبی پسرجون؟ آجوشی که خیلی بهت سخت نگرفت.... هوم؟"و جونگکوک در جواب فقط لبخند زد و سرش رو به دو طرف تکون داد...
درحالی که جایی تهِ دلش از اینکه این لحظه، پایانِ تمام این بوسه ها و نوازش هایی بود که همه شون حال و هوا و رنگ و بوی جدیدی داشتند، ناراحت بود...البته که مرد، حتی توی اون تاریکی، متوجه تلخ بودنِ لبخندِ پسر شده بود...
پس بعد از در آوردنِ اون کاندومِ لعنتی و گره زدنِ سرش و انداختنش توی سطل کوچیک کنار تخت، خودش رو جایی روی تخت، کنارِ پسر انداخت و زیر لب پرسید:
"بغلی ای؟"جونگکوک در جواب، سرش رو به سمت مرد چرخوند و ابروی پیرسینگ زده ش رو به نشونه ی سوال بالا انداخت:
"چی؟"و مرد یک بار دیگه منظورش رو برای پسرِ خوابالود و کمی مست، توضیح داد:
"دوست داری بعد از سکس، بغل بشی؟ یا بغل کنی؟"اما لحظه ی بعد درست قبل از اینکه جواب پسر رو بشنوه، خودش رو نزدیک تر کشید و با بیرون کشیدن بالشتِ کثیف شده از زیرِ تنِ پسر و پرت کردنش جایی روی زمین، تنِ اون رو به نرمی توی آغوشش کشید و با پررویی ادامه داد:
YOU ARE READING
Piggy bank :::... ✔
Fanfictionıllıllı قُلَّکِ خوکی ıllıllı ~.~ ~.~.~ "رفیق... تو واقعا باید روی روش های مخ زدنت کار کنی! میتونستی حداقل قبلش برام یک مشروب بخری!" "بهتر نیست تعارفات و تشریفاتِ مسخره رو کنار بگذاریم و زودتر بریم سرِ اصل مطلب؟ به هر حال هر چی زودتر به هتلِ برسیم ،...