کیم تهیونگ، مردی که به تازگی از خیانت و رابطه ی مخفیانه ی همسرش مطلع شده بود، همراه با بهترین دوست هاش به گِی-بارِ معروفِ محله شون اومده بود و روی چهارپایه های بلند و فلزیِ کنارِ پیشخوانِ طویل نشسته بود.
خیلی وقت بود که گرون ترین مشروب رو سفارش داده بود ولی اشتهایی برای نوشیدنش نداشت.
نامجون جرعه ای از مشروبِ الکلی خودش نوشید و با اشاره ای که از طرف یونگی گرفت، بحث رو شروع کرد:
"تو که به هر حال میدونستی این اتفاق میوفته!"تهیونگ نگاهِ طلبکاری به هیونگش انداخت! و نامجون منظورش رو بیشتر توضیح داد:
"آخه به خودت نگاه کن! تو حتی بعد از دو سال ازدواج، هنوز هم یادت میره حلقه ت رو بندازی! هیچوقت دیدی که من بدونِ حلقه م جایی برم؟"و یونگی دنباله ی حرفِ رفیقش رو گرفت:
"حق با نامجونه... ازدواجِ شما از اولش هم یک ازدواج برای موقعیتِ کاری بود که به هر دو نفرتون سود میرسوند... شما هیچوقت عاشق و دلباخته ی همدیگه نبودید."تهیونگ نفسش رو با سر و صدا بیرون داد و کمرش رو که تا اون لحظه قوز کرده بود، صاف کرد و با فرو کردن انگشت هاش بین موهای طلایی رنگش، پیشونیش رو به نمایش گذاشت:
"من از اینکه اون داره بهم خیانت میکنه تعجب نکردم... از این متعجبم که با یک دخترِ دیگه به من خیانت کرده! این فرق میکنه!"و یونگی با بی حوصلگی چشم چرخوند:
"دقیقا چه فرقی میکنه؟""فرق میکنه یونگی! تو نمیفهمی من چی میگم!"
"حرفِ مفت نزن تهیونگ. همسرت فقط ترجیح میده سوراخش به جای دیـ*ـک، با انگشت پر بشه!"
"فکر میکنی تا به حال خودم با انگشت براش انجامش ندادم؟"
"آم... خب... شاید... با زبون... دوست داره؟"
"شک نکن من تو این حیطه دکترا دارم!"
نامجون که از کَل کَلِ رفیق هاش کلافه شده بود و این مکالمه ی کثیف داشت کم کم حالش رو بد میکرد، وسط بحث اون دو نفر پرید:
"خب شاید اصلا مسئله سکس نیست!"تهیونگ رو به هیونگِ منطقی تر و بزرگترش چرخید و گره ابروهاش کمی محو شد:
"منظورت چیه نامجون؟""خب... خانم ها خیلی پیچیده تر از اونی هستند که ما مردها فکر میکنیم! شاید اون فقط یکم دیر به گرایشش پِی برده!"
"عه؟ اگه به گرایشش پِی برده، بهتر نیست به من بگه تا فقط در صلح و آرامش از همدیگه جدا بشیم و هیچکدوم بیشتر از این طوری رفتار نکنیم انگار همه چی خوبه؟"
و این بار یونگی جوابِ تهیونگ رو داد:
"شاید فقط داره چیزهای جدید رو امتحان میکنه! شاید قصد داشته باشه بعد از اینکه رابطه ش با یک دختر رو امتحان کرد، از اینکه لزبین نیست مطمئن بشه و دوباره بی سر و صدا برگرده سر زندگیش! شاید برای همین نمیخواسته تو بفهمی! چون رابطه شون جدی نیست و همه ی اونها یک فرضیه ست! مثلِ آزمایش و خطا؟!"
VOUS LISEZ
Piggy bank :::... ✔
Fanfictionıllıllı قُلَّکِ خوکی ıllıllı ~.~ ~.~.~ "رفیق... تو واقعا باید روی روش های مخ زدنت کار کنی! میتونستی حداقل قبلش برام یک مشروب بخری!" "بهتر نیست تعارفات و تشریفاتِ مسخره رو کنار بگذاریم و زودتر بریم سرِ اصل مطلب؟ به هر حال هر چی زودتر به هتلِ برسیم ،...