1ѕт ѕнoт / 8тн parт

6K 1.2K 81
                                    

حالا بوسه هاشون خیس تر و با سر و صدا تر شده بود... چرا که هر دو قفل زبون هاشون رو باز کرده بودند و بهشون اجازه داده بودند تا روی همدیگه بلغزند و یا حتی توی دهانِ دیگری مکیده بشند!

لعنت بهش!
تهیونگ نمیتونست حس لذت سرمای فلزِ پیرسینگِ زبونِ جونگکوک رو نادیده بگیره و به این فکر نکنه که اون ترکیبِ خیسی و داغی و در کنارِ کمی سرما ، چقدر میتونه حسِ خوبی رو دیکِش ایجاد کنه!

اما لب های روبه‌روش فعلا گول زننده تر و حواس پرت کن تر از چیزی بودند که بتونه ازشون دست بکشه و به کارهای دیگه فکر کنه!

پس مردِ بزرگتر گهگاهی در این بین ، لب های پسر رو بین لب های خودش قفل میکرد و فقط از زندانی کردن و مکیدنِ اون لبها بینِ لبهای خودش لذت میبرد...

چند وقت بود که داشتند همدیگه رو میبوسیدند؟ هیچکدوم جواب این سوال رو نمیدونستند...
و انگار این برای هیچکدومشون هم اهمیتی نداشت!

تا اینکه پسرِ کوچیکتر به خودش اجازه داد دست هاش رو از دور گردن مرد به پایین سُر بده و با لمس کردنِ ترقوه ها و سینه های مرد ، اون ماهیچه ها رو زیرِ حرکت انگشت هاش تحسین کنه.

تهیونگ با این حرکتِ جونگکوک ، میدونست که پسر داره بهش اجازه میده تا متقابلا قسمت های بیشتری از بدنِ اون رو فتح کنه...

پس یک دستش رو دور کمر پسر حلقه کرد و با چسبودنِ بالا تنه ی اون به خودش و نگه داشتنش با یک دست ، دست دیگه ش رو از روی رونِ پسر به بالا تر سُر داد و یکی از لَپ های باسن پسر رو توی چنگش گرفت!

لعنت بهش... حتی اون باسن هم طوری فیتِ دستش بود که انگار جای اصلیِ کف دست هاش ، دقیقا همونجا روی لپ های باسنِ پسر ـه!

اون مشغولِ بوسیدنِ لب ها و مالیدنِ باسنِ جونگکوک بود... اما وقتی سر انگشت های بلندش چند بار اتفاقی به رینگِ ورودی پسر برخورد کرد و اون هر بار کمی بالا پریدنِ بدن پسر رو توی آغوشِش دید ، نتونست جلوی شیطنت وجودش رو بگیره!

پس انگشت های بی شرمش رو روی خط باسن پسر کشید و روی رینگِ پسر مکث کرد... و جونگکوک بلافاصله با حس کردن اون لمس های جدید روی یکی از خصوصی ترین قسمت های بدنش ، عقب کشید و با فشردنِ لب های سرخش روی هم و بستن پلک هاش ، چند بار نفس عمیق کشید و به شونه های مرد چنگ زد تا بتونه جلوی واکنش های جدیدِ بدنش رو به اون لمس ها بگیره!

تهیونگ بی اختیار نیشخندی به مقاومت کردن های پسر زد... اما در واقع از درون نمیتونست بیشتر از این متعجب و شگفت زده باشه! چرا که اون پسر برای چندمین بار متفاوت بودنش رو به رخش کشیده بود... اون هم این بود که بر خلاف تمام خانم هایی که قبل از اون باهاشون خوابیده بود ، با لمس هاش روی بدنش سریع واکنش نشون نداد و برعکس بعضی از اونها که حتی قصد داشتند با ناله های زنانه شون بیشتر تحریکش کنند ، لب هاش رو روی هم میفشرد و جلوی خروج صداش از دهانش رو میگرفت!

اون داشت مقابل تمام کارهای اون مقاومت میکرد... و این باعث میشد تهیونگ بخواد بیشتر با پسرِ دوست داشتنیِ توی آغوشِش ور بره تا به چیزی که میخواد برسه.

پس لحظه ی بعد انگشتِ وسط و انگشتِ انگشتریش رو روی رینگِ جونگکوک گذاشت و اون رو دایره وار مالش داد!

و جونگکوک واقعا تا امشب فکر نمیکرد اون قسمت از بدنش میتونست اینقدر حساس باشه! حداقل نه اینقدر که حلقه ی پاهاش رو دور کمر مرد محکم تر کنه و دندون هاش رو اینطور روی هم فشار بده تا جلوی ناله کردنهاش رو بگیره!

و تهیونگ وقتی دید پارتنرش قراره خیلی سرسخت تر از این حرف ها باشه ، نیشخندِ سرخوشی زد و با گذاشتنِ دستش درست همونجا روی ورودیش ، بدن پسر رو به خودش فشرد و به کمک دست دیگه ش ، میله ی کنار استخر رو چسبید و همینطور که از پله ها بالا میومد ، پسر رو هم همراه خودش از آب بیرون کشید و بعد از برداشتنِ موبایلش ، گفت:
"بهتره جلوی صدات رو نگیری... چون من امشب تا خودِ صبح وقت دارم و شک نکن حتی اکه انگشت هام از پَسِت بر نیاند ، زبونم میتونه کارِت رو یکسره کنه!"

جونگکوک آب دهانش رو به سختی قورت داد و با ساکت موندن ، تصمیم گرفت حواسش رو به اینکه مرد داره اون رو کجای این سوییت میبره ، بده!

لحظه ی بعد ، با چند ضربه ی تهیونگ روی اسکرین موبایلش ، تلوزیونِ دیگه ای گوشه ی اتاق خواب روشن شد و دوباره همون تصویر رو نشون داد... و این بار جونگکوک قبل از اینکه فرصت کنه عددِ روی صفحه ی تلوزیون رو بخوونه ، بدنش روی تختِ کاملا نرم و گِردِ بزرگی ، به پشت دراز شد و تهیونگ بلافاصله با قرار گرفتن روش ، خیره به چشم های هول شده و کمی خمارِ جونگکوک ، لب باز کرد:
"چیزی که درباره ی پاداش گرفتن بهت گفتم رو که یادته؟ هوم؟ پس جلوی صدات رو نگیر."

قبل از اینکه جونگکوک بتونه واکنشی نشون بده ، دست های مرد از روی سر شونه هاش شروع به لمس کردنش کردند و با رسیدن به سینه هاش ، کمی اونها رو توی مشت هاشون مالش دادند و دقیقا قبل از اینکه جونگکوک زیادی به اون ماساژ بد عادت بشه ، لمس های مرد پایین تر رفتند و بعد از گذشتن از روی شکم و پهلوهاش ، زیرِ رون هاش رفتند و بهشون چنگ زدند!

جونگکوک تمام مسیرِ حرکت دست های مرد رو روی بدنش با چشم های بسته دنبال میکرد و حتی نمیخواست پلک هاش رو بلند کنه! چرا که اون حس ها اونقدر بی نقص و لذت بخش بودند که میخواست تمام حواسش به غیر از حس لامسه ش از کار بیوفتند تا بتونه فقط دست های ماهرِ مرد روی بدنش رو حس کنه و نه هیچ چیزِ دیگه!

با هر بار فاصله گرفتن لب های جونگکوک ، که از بینشون نفس های عمیقی میکشید و گاهی آب دهانش رو قورت میداد ، تهیونگ به سختی جلوی خودش رو میگرفت تا وسوسه ش رو برای چشیدنِ دوباره ی اون پیرسینگ کنترل کنه!

دست هاش از روی رون های سفید و تو پُرِ پسر به سمتِ باسنش رفتند و وقتی اینبار هر دو لَپِ باسن اون رو توی مشت هاش گرفت ، جونگکوک بالاخره لب باز کرد و نهایت تلاشش رو کرد تا کلماتش فقط با نفس نفس زدن از دهانش خارج بشه...
بدون هیچ اثری از ذره ای از ناله یا التماس:
"چرا اینقدر طولِش میدی؟"

و تهیونگ در جواب صورتش رو نزدیک پسر آورد و با کمی فشار بیشتر روی باسنِ اون ، کنارِ گوشِ پسر با صدای بَمِش زمزمه کرد:
"تو جای من نیستی که بدونی صحنه ی مقابلم چقدر دیدنی و ثبت کردنیه..."






○°●•°○●°.•°

Piggy bank :::... ✔ Where stories live. Discover now