part(7)

351 53 25
                                    

آهنگ رو پلی کنید 🌱

از دید هوسوک

بعد از برگشتن از پیش تهیونگ یونگی خیلی ناگهانی گفت قرار عوض شده و برای صرف ناهار به بیرون میریم
تعجب آور بود
اون نگاهش سرد بود ، به حدی سرد که حس میکردی بین یخ های قطبی گیر کردی
و رفتارش ...
اون هیچ حرفی نمیزد و فقط لبخند های غیر واقعیش رو به روی لنز پاپاراتزی ها میزد

رفتار های پر از خشونتش ترسناک بود
فشار دست هاش دور دستم وقتی که با آرامش لبخند میزد یکی از ترسناک ترین چیز هایی بود که میشد تجربه کرد

اما اینها مهم نبود ، من تهیونگ و دیده بودم و الان هر چیزی رو میتونستم به خاطرش تحمل کنم

پس راه برگشت رو بی توجه به نگاه های بی پروا و برنده یونگی گذروندم

و وقتی ون مشکی رنگ جلوی عمارت سرد و دلگیر یونگی توقف کرد از عالم خیال به واقعیت پرت شدم

یونگی بی توجه به من پیاده شد و وارد عمارت شد
اون همیشه صبر میکرد اما الان بی توجه به من رفت

بعد از گذشت مدت کوتاهی من هم وارد شدم

یونگی در حالی کتش رو در اورده بود و روی مبل چرمی انداخته بود دست هاش رو داخل جیب هاش فرو برده بود و ایستاده بود
اون انگار منتظر چیزی بود

وقتی صدای قدم های هوسوک رو شنید به سمتش چرخید

_ بی گناه به نظر میای اما تو یه شیطانی

هوسوک از چیزی که شنیده بود متعجب بود

_ امروز خوش گذشت هوسوک ؟
منظورم قرارت با من نیست ، اون پسر توی بیمارستان ، اونی که بابوسه های عاشقانه ات باهاش دلتنگیت رو رفع کردی

هوسوک که متوجه نشده بود که یونگی چه طور متوجه شده هنوز هم وسط سالن ایستاده بود و با تعجب به یونگی نگاه کرد

پسر چشم گربه ای به سمتش رفت و دستش رو کشید

جای زخم هوسوک رو به خودش نشون داد

_ من روز اول بهت گفتم اگه به هر کس دیگه ای نگاه کنی جفت پاهات رو خورد میکنم جانگ ، اما احتیاجی به این کار نیست ، تو ضعیف و رقت انگیزی

دست پسر متعجب رو کشید و به سمت پشت بام برد

در فلزی رو باز کرد

و پسر رو به بیرون هل داد ، هوای سرد به صورتش برخورد کرد و لرز کوچیکی کرد
درد های گذشته چیز هایی نبودن که به راحتی باهاشون کنار بیاد

یونگی از بین چهار چوب در به هوسوک خیره شد

_ جانگ ، لازم نیست من کاری انجام بدم چون تو اونقدری ضعیفی که خودت میتونی خودت رو بکشی

هوسوک سعی داشت قلب مچاله و خورد شده اش رو جمع کنه

چشم های اشکیش رو به یونگی دوخت

CharmingWo Geschichten leben. Entdecke jetzt