ادیت شد 🙂
آهنگ و پلی کنید
از دید یونگی
لس آنجلس _ کالیفرنیا
نگاهی به هوسوک انداختم خسته بود و با کرختی منتظر چمدونش بود
بعد از برداشتن چمدون ها و چک کردنشون از فرودگاه خارج شدیم
شهر شلوغ بود همیشه همینطور بود
بیلبورد هایی که خاموش نمیشدن
رستوران ها و کازینو هایی که تا صبح باز بودن و سلبریتیایی که توی پیاده رو قدم میزدناینجا LA بود هیچکس به ما توجه نمیکرد
و چی از این جذاب تر که مثل یه ادم آزاد و عادی توی خیابون قدم بزنی و بین شلوغی و جمعیت گم شی
برای غریبه ها مهم نباشی و هرجا که دوست داری غذا بخوری
بدون این که چهره ات رو بپوشونی بیرون بری و بچرخیبعد از گرفتن تاکسی قرار دادن چمدون ها هوسوک روی صندلی ماشین جمع شد
کنارش قرار گرفتم و با تکیه دادن سرش به شونه ام سعی کرد جاش رو راحت تر کنهیونگی تا رسیدن به مقصد از پنجره به بیلبورد های نورانی و بزرگ و خیره کننده نگاه میکرد و برنامه سفرش رو میچید
بعد از رسیدن تاکسی به مقصدیونگی از ماشین خارج شد و هوسوک هم پشت سرش راه افتاد
یکی از کارکنان هتل چمدون هارو به داخل برد
و منیجر شب به استقبال راهنماییشون اومد و بعد از دادن کارت سوییت از اونجا فاصله گرفتبه محض باز شدن در پسر کوچیک تر بی توجه به همه چیز به سمت مبل رفت و خودش رو روش رها کرد
و چشم هاش رو بست و بدون این که حرفی بزنه یا چیزی بپرسه به خواب عمیق فرو رفتیونگی زیر چشمی به پسر نگاه کرد
با خودش فکر میکرد پسر بزودی از روی مبل بلند میشهپس چمدونها رو داخل اتاق گذاشت و مسئول شب رو صدا زد تا آمار چند ماه اخیر هتل رو به دستش برسونه
کتش رو از تنش خارج کرد و بعد ازسفارش دادن قهوه مشغول بررسی آمار و دستمزد و بیمهکارکنان و هتل شد
چشم هاش رو مالش داد ساعت شیش و چهل دقیقه صبح بود
نگاهش رو به سمت هوسوک برگردوند
لبخند کوتاهی زد و با بلند کردن پسر ، اون رو به سمت تخت برد و آروم اون رو روی تخت قرار دادو پالتوی پسر رو از تنش خارج کرد
بافتی که تن هوسوک بود به نظر نرم میرسید پس فقط پتو رو روی جفتشون مرتب کردچشم هاش رو بست
خودش رو مهمون یه خواب پر ارامش و بی دردسر کرد
خواب عمیقی که تموم خستگی های این چند وقت رو ازش دور میکرد بدون فکر کردن به کسی یا چیزیاز دید سوم شخص
پسر پشت در سوییت یونگی ایستاد
تلفنش رو برداشت و با شخصی تماس گرفت
YOU ARE READING
Charming
Fanfictionفریبنده 🌙💫 به اتمام رسیده 🧡 توجه ((بوک اسمات دارد )) پس اگه برای سنتون مناسب نیست نخونید ☺️🧸🌟 _______ من جانگ هوسوک پسری ۲۶ ساله ای که زندگی مزخرفی داشتم ، رد های زیادی از تیغ روی دستم به یادگار مونده بار ها و بار ها تلاش کردم که خودم رو با مر...