سلام به همگی لیلی هستم نویسنده بوک
میخوام چند خطی باهاتون صحبت کنم البته اگه دوست داشته باشید بشنویداین چند وقت حال خوبی نداشتم و خب اولین شخصی که تو زندگیم بود رو با یه نفر دیگه دیدم دقیقا جایی که همیشه میرفتیم و عمیقا حس کردم قلبم ترک خورد 🙂
و هیچوقت فکرش رو نمیکردم این اتفاق برام بیوفته
اما خب نمیتونم ناراحت باشم چون دنیا میخواست که من بفهمم علاوه بر من شخص دیگه ای تو زندگیشه و نمیتونم بابتش بیشتر از این ناراحت باشمدرسته چند شبه حتی نتونستم بخوابم اما حالا حالم کمی بهتره و سعی میکنم بوک رو ادامه بدم
و بابت این چند وقتی که نبودم عذر خواهی میکنم
این رو همیشه یادتون باشه قدر خودتونو بدونید وخودتون رو دوست داشته باشید و بابت چیزی که توش تقصیری ندارید خودتون رو مقصر ندونید
این دنیا بعضی وقتا بد جور قلبتون رو میشکنه 🙃
آهنگ و پلی کنید عسلا 🖤
از دید یونگی
قدم هاش رو به سمت اتاق پسر کشوند
در چوبی اتاق رو باز کرد و وارد اتاق شدرو به روی حمام ایستاد در زد اما جوابی نگرفت
_ درسته نمیخوای حرف بزنی اما من همینجا منتظر میمونم تا بیای بیرون هوسوکی
روی تخت نشست و اتاق رو از نظر گذروند
چشمش به کاغذ روی میز کنار تخت افتاد
این نباید اون چیزی میبود که حدس میزد
دستش رو با تردید سمت کاغذ دراز کرد و اون رو برداشت( مین یونگی عزیز ...)
با خوندن اولین کلمات نامه رو داخل جیبش گذاشت و به سمت در حمام هجوم برد
ضربان قلبم رو به خوبی حس میکردم
مقصر همه اینها من بود
هر اتفاقی که توی این چند وقت برای هوسوک افتاد فقط و فقط یک مقصر داشت که اونم من بوددست هاش رو دور دستگیره در حمام حلقه کرد و سعی کرد در رو باز کنه
تا به حال خودش رو تا این حد ناتوان ندیده بود
سال های طولانی بود که مین یونگی اشک نمیریخت و برای چیزی گریه نمیکرد
اما الان نا خود آگاه اشک هاش سرازیر شده بود
با تمام توان دستگیره در حمام رو کشید اما در باز نمیشد
عقب رفت و به سمت در دوید با شونه اش ضربه محکمی به در وارد کرد
در باز نمیشد انگار اون در لعنت شده با هوسوک قرار گذاشته بود هیچکس رو داخل حمام راه نده
فریاد بلندی کشید
با صدای بلندی که برخورد شونه یونگی با در ایجاد کرده بود بقیه افراد داخل خونه کنجکاو شدن و به سمت اتاق رفتن
یونگی دیوانه وار به سمت در دوید دوباره با شونه اش ضربه ای به در زد
YOU ARE READING
Charming
Fanfictionفریبنده 🌙💫 به اتمام رسیده 🧡 توجه ((بوک اسمات دارد )) پس اگه برای سنتون مناسب نیست نخونید ☺️🧸🌟 _______ من جانگ هوسوک پسری ۲۶ ساله ای که زندگی مزخرفی داشتم ، رد های زیادی از تیغ روی دستم به یادگار مونده بار ها و بار ها تلاش کردم که خودم رو با مر...