شرط آپ : ۲۳۰ ووت (همین امروز آپ میکنم)
"هر چیزی که خوشگله و دوست داری رو به ددی بگو...فقط بهشون اشاره کن!"
صداش حجم زیادی مستاصلی و ناامیدی رو به همراه داشت...داشت التماس میکرد!می دونست که بچش ، مثه هرکس دیگه ای عاشق اون لباس ها و اسباب بازی های رنگارنگه و ازشون خوشش میاد..
ولی این رو هم میدونست که پسرش به عشق و محبت بیشتر از هرچیزی نیاز داره و اون مطمئن میشد که قراره بهش تمام عشق و توجهش رو بده!
یک لحظه تهیونگ فقط آرزو کرد که کاش میشد...بتونه به زمان عقب برگرده!
"بیبی لطفا به ددی بگو چی دوست داری؟"
توی اون لحظه این فقط تهیونگ نبود که احساس بدی داشت بلکه تمام مردان همراهش با دلسوزی و ناراحتی پسر کوچولو رو نگاه می کردند.تهوون چشم به اون لباس ها و اسباب بازی های رویایی دوخته بود و تیله های قشنگش پر از اشک شده بود...دلش همهی اونا رو می خواست ولی نمی تونست:(
"وونی هیشی نمی خواد...پاپا دُفته، پاپایی پول نداره!"
و تهیونگ بعد از شنیدین اون جمله قلب
شکن...پسرش رو محکم به آغوش کشید.تهوون به عنوان یه بچه سه ساله خیلی با درک و ملاحظه بود.
همه همسایه های مسن و سالمندشون جونگکوک رو بخاطر پختگی و عاقل بودنش تحسین میکردند ولی این واسه پسر جوونی به سن اون... خیلی غم انگیز و ناراحت کننده هست!آره جونگکوک عاشق تهوون بود و با تمام وجودش ازش مراقبت میکرد...
ولی در آخر اون یه پدر مجرد بود که با سنی کم و بی تجربه و بدون هیچ همراه یا پشتیبانی با تلخی های زندگیش می جنگید!
اون توی سه جای مختلف ، سخت کار میکرد تا بتونه از پس هزینه های زندگیشون بربیاد!
و تهوون تقریبا تمام روز رو در مرکز مراقبت از کودکان میگدروند.
و بخاطر همین تبدیل به یک بچه فوقالعاده با ملاحظه و باهوش درست مثه پاپاکوکیش شده بود.
تهوون از این متنفر بود که پاپاش خسته و کوفته به خونه میومد.
عمو جینی بهش گفته بود پاپاکوکو خیلی زیاد کار میکنه بخاطر همین وونی باید پسر خوبی باشه و اونو اذیت نکنه.
و البته که بود!
"متاسفم بیبی...ددی خیلی متاسفه"
تهیونگ صورت پسرش رو بیشتر از هر دفعه دیگه ای توی این دو روزی که پیداشون کرده بود می بوسید و عذر خواهی میکرد...به گاردش گفت هر چیزی که پسرش بهش نگاه کرد رو بخرند!
و بعد از مدت کمی اونا چیزی بالای نه میلیون وون خرید کردن!
"حالا بریم سراغ کفش ها"
تهیونگ درحالی که پسرش رو به سمت بخش کفش های فروشگاه بزرگ می برد گفت.و بعد از گفتن سایز پای تهوون به کارمند های فروشگاه...گفت هر کفشی رو که پسرش بهش نگاه میندازه رو بسته بندی کنند :)
تهیونگ روی صندلی نشست و بیبیش رو روی یکی از پاهاش نشوند...
"بیبی رنگ مورد علاقه پاپایی چیه؟"
"پاپا آبی آشمونی رو دوش داره و وونی بنفش|مثه ددیش|"
تهوون با کیوتی جواب داد^_^"خیلی خب بیا چندتا رو واسه پاپایی انتخاب کنیم"
تهیونگ از اون بخش فروشگاه خارج شد تا برای دوستپسرش هم لباس بخره.
و در آخر کارش رو با یه عالمه خرید برای جونگکوک به پایان رسوند.
KAMU SEDANG MEMBACA
Abandon | Vkook
Fiksi Penggemar-تهیونگ...جونگ کوک و پسرشون رو ترک می کنه و میره!...حالا بعد از چهار سال دوباره جونگ کوک رو می بینه!... تاپ : تهیونگ باتم : جونگ کوک -این بوک امپرگ است!...پایان خوش! -ترجمه شده و تمامی حقوق آن متعلق به نویسنده است...