t w e l v e

1.7K 325 37
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.













تهیونگ میدونست که وقتی به خونه برسند جونگ‌کوک قراره سرزنشش کنه.

ولی توی اون لحظه نمی تونست نسبت به این حس فوق‌العاده قوی که میخواست با همه وجودش اون دو تا رو با تمام چیزایی که لیاقتش رو دارن لوس کنه!

ولی با اینحال تمام این چیز های مادی مثه لباس خونه و...
رتبه دوم رو داشتن...در بین کارهایی که می‌خواست برای اونا انجام بده!

رتبه اول لیست...

عشق و توجه بی پایان بود 3>

بعد از خریدن یه عالمه کفش و لباس و وسایل مورد نیاز واسه جونگ‌کوک...

پسرش رو به بخش اسباب بازی های رنگارنگ و گرون قیمت برد...

جایی که چشمای پرستیدنی بیبی‌ش از هیجان چراغونی و ستاره بارون شده بود:)

"ته‌وون عزیزم هر چیزی که دوست داری رو انتخاب کن"

"وونی الان مشتر بان بان و مشتر تایگری رو داره...وونی چیز دیگه ای نیاز نداره:( "

ولی چشماش چیز دیگه ای رو میگفت!

ته‌وون با ناراحتی به قفسه عروسک های پارچه ای نگاه میکرد...

اون همیشه از جونگ‌کوک می خواست که براش از اون عروسکای پارچه ای بخره و بالاخره توی تولد دو سالگیش دو تا از بهترین و نرم ترین هاشون رو از پاپایی‌ش هدیه گرفت...

و اون دوتا آقای تایگری و آقای بان بان بودن...

و راستی اونا اولین و تنها هدیه هایی بودن که توی زندگیش گرفته بود :)

جونگ‌کوک برای تولد سه سالگیش چیزی جز یه کیک کوچولو نتونسته بود بخره!

اون به پسرش توضیح داد که پول کافی برای خرید هدیه نداره اما اون رو اندازه تمام ستاره های دنیا دوست داره و قراره به تعداد انگشتای کیوت دستش صورت تپلی‌ش رو ببوسه!

و بعد از اون ته‌وون هیچ وقت برای کادو ازش درخواست نکرد.

تهیونگ بار دیگه تصمیم گرفت هر اسباب بازی که پسرش بهش نگاه میندازه رو براش بخره.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

جونگ‌کوک بلافاصله از روی مبل بلند شد وقتی تهیونگ رو ته‌وون به بغل دم در ورودی عمارت دید.

ته‌وون از بغل تهیونگ پایین پرید و به سمت پدر دیگه‌ش تند دوید تا توی آغوش گرم و نرمش ناز و نوازش بشه.

"کجا رفته بودی بیبیِ من؟...پاپایی خیلی نگران شده بود"

جونگ‌کوک قبل از اینکه پیشونی پسرش رو ببوسه گفت.

"وونی رفته بود بیمارشتان...تازه بعدش ددی وونی رو به یه فروشگاه خعلی بزرگ برد"

جونگ‌کوک داشت تهیونگ رو بخاطر اینکه بدون اطلاع دادن بهش ته‌وون رو به بیرون برده بود سرزنش میکرد که حرف هاش با وارد شدن مردای تهیونگ همراه با یه عالمه خرید توی دست هاشون قطع شد!

جونگ‌کوک به سمت تهیونگ که داشت با نگاه مشتاقش سر تا پاش رو میخورد چرخید.

"بیا به طبقه بالا تا حرف بزنیم"

Abandon | VkookWhere stories live. Discover now