•هی جیمین تو چطوری فسقلی
~یااااا من خیلی هم بلندم تو از حد زدی بالا
•باشه قبول فسقلی... چخبر
بعد نفس عمیقی ک کشیدم گفتم
~فقط چون کارت دارم از خونت میگذرم
•واوو شگفت زدم کردی جیم بگو چیشده....
~ته داره میاد اونجا درسته
•اره درسته.... منتظر تو هم هستم تازه
~الان بیخیال این حرفاشو چان باید رو ته کار کنی
•جان؟ چیکار کنم؟ جیمی اگه یادت باشه بکهیون دوس....
~یه لحظه خفه شو پارک چانیول باید روی روحیش کار کنی قبلا هم بهت گفتم اون با این روحیه اش آسیب میبینه و همینطورم شد
•چیشده جیم؟
~بزار بهت بگم....tae pov
بعد از پاک کردن اشکام و آب زدن صورتم به جایی که بچه ها نشسته بودن رفتم
"میبینم که بحث عاشقانتون تموم شد
لبخندی به هوبی هیونگ زدم به کوک که تو فکر بود نگاه کردم
رو به جمع گفتم
+هی گایز فردا اخرین روزیه که میام مدرسه....باید برم سئول:)
/یاااا اینو الان باید به من بگی؟... میبینی جون این همه بچه بزرگ کردیم که آخرش اینجوری بشه... چرا زودتر نگفتی خـــب؟
نامجون خنده ای کرد و گفت
&صبر کن عزیزم... هی ته همه چیز رو به راهه؟
دستی به لبم کشیدم و گفتم
+اره هیونگ فقط یکم برای دوری از شما ناراحتم و معذرت میخوام جین هیونگ
یکم نگام کردو با اومدن به سمتم گفت
/بیا بغلم تدی بر
" نگران نباش فقط کافیه این امتحانات تموم بشه و ما بریزیم خونه چانیول.... اون دراز چی فکر کرده که میتونه وقتی پدر و مادرش خارج از کشورن تنها تو اون خونه بزرگ حال کنهاز بغل محکم جین هیونگ در اومدم گفتم
+هیونگی الان بکهیون رو داره
"ذره ای برام اهمیت نداره ته
جین به حرف هوپی اوویی کشید و جیمین با قهوه برای همه ظاهر شد.....
همه قهوه هاشونو برداشتن و جیمین لیوانی جدا جلوی من گرفت
~بیا تاتا برات کارامل ماکیاتو مورد علاقت رو گرفتم(نوشیدنی مورد علاقه نویسنده*-*)
لبخندی زدم و گفتم
+مرسی چیم چیم
بعد از خوردن قهوه ها و کمی حرف زدن از جامون بلند شدیم
_هی ته میشه حرف بزنیم
تا اومدم جوابشو بدم یه دستی رو دیدم که دور گردنش حلقه شد
#جی کییییی
_او لیا یه لحظه عزیزم
برگشت سمت من و این سری جیمین دستمو کشید...
~باشه برای بعد کوک(چرا گوشیم باید کپک تایپ کنه؟-_-)
_او باشه بهت پیام میدم ته
اخرین نگاهمو به دستای دور گردنش انداختم و سری تکون دادم
کمی ازشون دور شدیم
~خوبی؟
+آره چرا بد باشم چیم؟
~فقط بیا بریم برات شکلات بگیرم تاتا
+نمیخوام
~چی؟ توکه شکلات دوس......
+فعلا نمیخوامش
~ولی ته تو.....
+بیخیال جیم
~ باشه......
___________
+خداحافظ مامان
~ته ت....
+مامان بسه مواظب خودم هستم اه.... خدافظ
با تعجب به رفتار عجیب این چند روزم نگاه کرد و منم بدون حرف با قیافه ی بی حس سوار ماشین شدم و بدون انداختن نگاهی بهشون گفتم.....
+راه بیوفتید.....
دیگه بسه.....
بیا شروع کنیم عذابشونو.....
____________
kook pov
عا شت خواب موندم.....
میخواستم قبل رفتن ته ببینمش..... الان رفته....
به کنارم نگاه کردم....
فاک بهت لیا واسه یه شب حال دادن نذاشتی از اون بچه خداحافظی کنم.....
لباسامو پوشیدمو زدم بیرون....
بعد روشن کردن سیگارم شمارشو گرفتم......
+بله
از صدای سردش جا خوردم و دوباره به شماره نگاه کردم
_ته خودتی؟
+تهیونگم......جونگ کوک کاری داشتی؟
سرمو از پشت گوشی خاروندم و گفتم
_ببخشید واقعا من میخواستم قبل رفتن ببینمت میدونم که تقربیا یه سال نیستی....
+شایدم کلا نباشم....
_چی؟
+دانشگاهمو ثبت نام میکنم....دیگه برنمیگردم
_ا.. او اها موفق باشی تهیونگ
+دیگه کاری باهام نداری؟ میخوام قطع کنم....
_ باشه....
بلافاصله گوشی روم قطع شد.....
اه این بچه چه مرگش بود؟ اوف به درک اصلا......______________
+هیونگ منم میام
•نه ته...
+لطفا میخوام بیام
•چرا بهت گفتم اصلا؟
+بریم
چشماشو برام چرخوند و راه افتاد
الان یک ماه میگذره از اومدن من و دیروز آزمونمو دادم
تو این مدت هر شب با هیونگ میریم باشگاه وچند روهز هم میریم بار
خب مثل اینکه زندگی برای چان هیونگ خیلی بهتر میگذره....
امشبم داریم میریم کلوب.....
میخوام تبدیل به یه ادم همه چیز تموم بشم... ببینم بازم میتونه من رو رد کنه یا نه......
حالا که تهیونگ میره و برمیگرده...
انسانی که میخواد یه فرشته ی تبعید شده رو که از قضا هنوزم فرشته مونده رو بکشه سمت خودش.....________________________________
الان که چی نه کامنت میزارید نه ووت میدید؟
گناه ندارم؟
YOU ARE READING
The Exiled Angel....
Fanfiction+بغلم نمیکنه :) من همیشه بغلم براش باز بوده ولی اون بغلم نمیکنه وقتی گریه میکنم بغلم نمیکنه وقتی میترسم بغلم نمیکنه اگه نباشم حتی نمیفهمه اون بغلم نمیکنه ، نمیبینه جلو چشماش جون بدم هم نمیبینه ببینه هم مهم نیست ستاره بی رحمه کوک _اره هست #teako...