tea pov
بعد از جواب سوال اخر بلند شدم و برگم رو تحویل دادم
نامجونم بعد از من بلند شد و دوتایی از در زدیم بیرون& هی ته سوال اخر کدوم گزینه رو زدی؟
+ سه بود
& نه گزینه یک بود
+ جونی من سه بار اون سوالو حل کردم و مطمئنم که اون سوال جواب فاکیش سه میشد پس منو فکری نکن بیا بریم دارم از لذتم جا میمونم
& بگو پس چرا سگی بنزین نزدی...
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم
+ اره جون پس راه بیوفت تا پاچه اتو نگرفتم
چشم غره ای بهم رفت و گفت
& بریم الان بچه ها هم میانبه سرعت به سمت کافه تریا رفتم
لبخند همیشگیم رو زدم و روبه مسئول کافه گفتم+ های مارکی هیونگ.... من گشنمه
مارک برگشت سمتم و با دیدنم لبخند زد
• سلام ته ته الان امادشون میکنم.. او جون تو چی میخوری؟
نامجون پوکر اومد کنارم و سمتم گفت
& فقط برای من سگی؟.... اه سلام مارک یه دونه لاته برای من و وقتی هم جین اومد لطفا یه شکلات داغ
• حله بچه ها بشینید
تا نشستیم با لحن مظلومی گفتم
+ جون هیونگ؟
نامجون که همیشه از دست من پوکره گفت
_باز تو کارت به من افتاد شدم هیونگ؟.... جین خریده برات میاره حالا دور شو
+یسسسس، هیونگای مورد علاقمتا اومد حرفی بزنه هوپی با سر و صدا وارد تریا شد
سروصدایی که برای بچه های کافه عادت شده بود
" ته ته ی من کوووو؟
دستمو بردم بالا و گفتم
+هیونگگگگ
همینطور که سمتم میومد کسی از پشتش در اومد
به معنای واقعی......
گاد
موهای قهوه ای که رو چشاش ریخته و لبای صورتی که مشخص بود
چشای درشتی که از زیر موهاش مشخص بود و....
" تهههه؟
به هوپی هیونگ نگاه کردم و گفتم+ ج....جانم؟
"کجایی پسر؟ این دوست منه تازه انتقالی گرفته
دستشو اورد جلو
_سلام من جونگکوکم
دستمو تو دستش گذاشتم... از نرمی دستاش متعجب شدم چون به شدت با تتو های رو دستش تناقض داشت
+سلام منم جون.. یعنی کیم تهیونگم خوشبختم
فاک...چمه؟
لبخندی زد و نشست ، جون هیونگ گفت
& این دوستت رو ندیده بودم هوسوک، سلام پسر!
_ سلام
" اره تازه اومده این مدرسه، یه سال دیر مدرسه رو شروع کرده در اصل هم سن منه
تمام مدت زل زده بودم بهش..... چقدر لبخندش قشنگه... ودفاک به خودت بیا
دوتا دست از جلوم رد شد* بیا بیبی ته.....
تا شکلاتای مورد علاقم رو تو دستای جین دیدم
از لبخندای مستطیلیم زدم و بلند گفتم
+مرسی هیونگگگگگ
دستی به سرم کشید و کنار نامجون نشست جون هیونگ موهاشو بوسید و همینطور که دستشو دور شونه اش انداخت گفت
& امتحان چطور بود هانی؟
و رو دستش بوسه ای زد
/ خوب بود مونی
من درحالی که باون دوتا حسادت میکردم
در حال لذت بردن از شکلاتم هم بودم
هوپی هیونگ رو به کوک گفت
" این جینه کوکی
ولی کوک بدون توجه به سمت من برگشت و گفت
_ لبخند قشنگی داری ته
لبخند کم رویی زدم و گفتم
+ممنونم
/یاااااا این بچهه که شبیه خرگوشه چطور جرعت کرد منو نادیده بگیره
&اروم باش عزیزم
_معذرت میخوام من جونگ کوکم
/این سری رو میبخشم منم سوکجینم همه جین صدام میکنن•ته ته؟
به سمت مارکی برگشتم که سفارشامونو میزاشت جلومون
+مرسی مارکی
دستی به سرم کشید و رو به هوپی گفت
•چیزی نمیخوای هوپی؟
" مرسی، ولی برای این بچه ی شیرموز بیار و گرنه منو میکشه
همه خندیدن.... شرموز؟ کیوته...
• باشه حتما... عا راستی ته آزمون کیه؟
+دو ماه دیگس مارکی
•موفق باشی کوچولو
+مرسیییی
_ چه آزمونی؟؟؟برگشتم سمتش
+ آزمون ریاضی کشوری
_اوووو خوش به حالت درسخونی"تو ام اگه به جای گی بار رفتنات روی درس تمرکز کنی میتونی نمره بگیری
لبخندی زد و گفت
_ من اینجوری خوبم هوپی
گی بار... یعنی اونم گیه...
با بلندشدن نامی همه بلندشدیم....باید درس میخوندم
& خوشحال شدیم از دیدنت کوک ما دیگه باید بریم از دوشنبه سر کلاسا میبینیمت
_ میبینمتون خدا نگه داربا نامی و جین راه افتادیم سمت ماشین جین
جین لبخندی زد و گفت
\ ته ته تو فکری....
+ نه هیونگ همه چیز اوکیه...
/ باشه....
در نهایت تمام فکرم پیش اون فرشته ی زیبا بود
YOU ARE READING
The Exiled Angel....
Fanfiction+بغلم نمیکنه :) من همیشه بغلم براش باز بوده ولی اون بغلم نمیکنه وقتی گریه میکنم بغلم نمیکنه وقتی میترسم بغلم نمیکنه اگه نباشم حتی نمیفهمه اون بغلم نمیکنه ، نمیبینه جلو چشماش جون بدم هم نمیبینه ببینه هم مهم نیست ستاره بی رحمه کوک _اره هست #teako...