_هی!؟!؟
+اووو کوک اینجا چیکار میکنی
_پیدات نکردم... حدس زدم اینجا باشی....
+آها
_چیزی شده؟
+یکم دلم گرفته
لبخندی زد و زل زد به آسمون.....
نگاهی به نیمرخش کردم.
از بخت بد هیچ وقت فک نمیکردم که بیای و نجاتم بدی کوک
پس چرا رویاهام دست برنمیدارن و تورو درحال خندیدن کنارم به تصویر میکشن؟
کاش نزاری قلبم یخ بزنه
کاش نزاری قلبم یخ بزنه فرشته......
سرمو روی پای کوک گذاشتم و بهش گفتم
+حرف بزن کوک، نیاز به آروم شدن دارم
لبخندی زد و گفت
_باشه، چی بگم؟!؟
+چیزایی که میدونی حالم رو خوب میکنه
_ ته وقتی امشب خواستی بخوابی
خوب بخواب... خوب استراحت کن... بدون هیچ چیز ارزش ناراحتیتو نداره
اگه این دنیا بهت سخت گرفت فکر کن کار سرنوشت بوده....
بلاخره این آسمون اونقدر ستاره داره که یکیشون مال ما باشه دیگه نه؟
یکی از این همه ستاره مال ماست
بلاخره اونقدری ستاره هست که یه روز همشون بریزه رو سرمون
پس خوب بخواب و استراحت کن و مواظب خودت باش
لبخندی به حرفای قشنگش زدم و بلند شدم رو به روش نشستم+کوک؟
_جان؟¿
+منو دوست داری؟
_یااا دیوونه معلومه که دوست دارم
تپش قلبمو نادیده گرفتم و گفتم
+چجوری؟؟
با تعجب گفت
_چجوری داره؟
+اره
_تو چجوری دوسم داری؟؟ من واسه دوست داشتنت دلیلی ندارم
+اووم من جوری دوست دارم که شبا بهت فکر میکنم
روزاهم همینطور، وقتی گربه میبینم بهت فکر میکن، وقتی چیزای کیوت میبینم بهت فکر میکنم، وقتی دلم میگیره بهت فک میکنم
گونه هاش کمی رنگ گرفت و گفت
_مرگم:_)
بدون پلک زدن بهش زل زدم....
+دوست دارم
دستی پشت گردنش کشید و خودشو باد زد
_خب من تو ابراز احساست افتضاحم و خجالتی اگر یکم دیگه ادامه بدی اینجا از خجالت میمیرم.. سووو میشه فردا راجبش حرف بزنیم؟
+حتما پریدم پایین و دستاشو گرفتم که بپره پایین
بدون کشیدن دستش از دستم گفت
_منم دوست دارم
لبخند آرومی زدم و تظاهر به زنده موندن کردم....
تو طول راه دستامون تو هم بود ولی نگاهمون ترکای دیوار خونه هارو میشمرد....
عاح.....هم قبل هم این......
ووتـــــــــــــ بـــــــــدیـــــــــن قربون نوک انگشتاتون🧡
YOU ARE READING
The Exiled Angel....
Fanfiction+بغلم نمیکنه :) من همیشه بغلم براش باز بوده ولی اون بغلم نمیکنه وقتی گریه میکنم بغلم نمیکنه وقتی میترسم بغلم نمیکنه اگه نباشم حتی نمیفهمه اون بغلم نمیکنه ، نمیبینه جلو چشماش جون بدم هم نمیبینه ببینه هم مهم نیست ستاره بی رحمه کوک _اره هست #teako...